۱۹ مهر ۱۳۸۸

بزرگداشت حافظ ۷  

حافظ و سلطان احمد جلایر 

به قلم علامهٔ استاد آقای محمد قزوینی 



با اینکه حافظ ظاهراً هیچگاه به تبریز و بغداد مقر حکمرانی سلطان احمد جلایر 

( ۷۸۴ ـ ۸۱۳ ) قدم نگذاشته و سلطان احمد نیز گویا هیچ وقت به شیراز موطن و اقامتگاه حافظ نیامده بوده ، باز بین این شاعر و آن سلطان روابطی برقرار بوده و حافظ در غزلیات خود یک بار به تصریح و با دیگر بدون تصریح از سلطان مزبور یاد کرده است .

در غزلی که مطلع آن این است : 

کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند 

ببرد  اجر  دو  صد  بنده  که  آزاد کند 

به قرینهٔ مقطع آن که گوید : 

ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز 

خرم  آن  روز  که  حافظ ره بغداد کند 

ظاهراً حافظ به سلطان احمد جلایر نظر داشته و شاید هم در این بیت از همین غزل که گفته : 

شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد 

قدر  یک  روزهٔ  عمری   که در او داد کند 

به سفاکی و ستم پیشگی سلطان مزبور اشاره ای کرده و ضمناً او را نصیحتی داده باشد .

اما آنجا که حافظ صریحاً نام این سلطان را میبرد و به مدح او می پردازد در غزل ذیل است که ماعیناً آنرا از روی چاپ دیوان وزارت فرهنگ ص ۳۳۳ ـ ۳۳۴ با اختلاف نسخه های آن در اینجا نقل میکنیم سپس به ذکر توضیحی که در خصوص یکی از ابیات لازم به نظر میرسد میپردازیم . این است عین آن غزل : 


احمد     الله    علی     معدلة      السلطان 

احمد    شیخ    اویس    حسن     ایلخانی 

خان  بن  خان  و  شهنشاه  شهنشاه نژاد

آنکه   میزیبد   اگر   جان  جهانش  خوانی 

دیده   نادیده   به   اقبال  تو  ایمان  آورد 

مرحبا   ای   به  چنین  لطف  خدا  ارزانی 

ماه  اگر بی  تو برآید  به دو نیمش  بزنند

دولت   احمدی    و    معجزهٔ      سبحانی

جلوهٔ  بخت  تو  دل  میبرد  از  شاه و گدا 

چشم  بد دور که  هم جانی  و هم جانانی

برشکن   کاکل   ترکانه  که در طالع تست 

بخشش و کوشش  خاقانی و چنگیز خانی 

گر  چه  دوریم  به   یاد  تو  قدح میگیریم

بُعدِ   منزل    نبود    در    سفر    روحانی

از   گل    پارسیم   غنچهٔ  عیشی  نشکفت 

حبذا    دجلهٔ     بغداد   و   می     ریحانی 

سر  عاشق  که  نه  خاک  در  معشوق بود 

کی  خلاصش  بود  از  محنت  سر گردانی

ای  نسیم   سحری   خاک   در   یار   بیار

که    کند   حافظ   از   او  دیدهٔ دل نورانی 


در جمیع نسخ موجودهٔ دیوان حافظ از خطی تا چاپی که با فحص بلیغ تا کنون اینجانب تتبع نموده است در مصراع دوم مطلع غزل کلمهٔ « ایلخانی » با خاء معجمه به همین نحو که در متن حاضر به چاپ رسیده مسطور است به استثنای دیوان چاپ آقای پژمان ( چاپ سوم ) که آنجا ایلخانی « ایلکانی » با کاف چاپ شده است و همچنین در « لبّ التواریخ » در فصل ایلکانیان و در فرهنگ انجمن آرای ناصری در زیر عنوان کلمهٔ « کلات » نیز در هر دو جا این کلمه در همین بیر ایکانی با کاف نگاشته شده است .

اینجانب گمان میکند که « ایلکانی » در چاپ آقای پژمان و در لبّ التواریخو انجم آرا هع سه تصحیح قیاسی مصنوعی است از مؤلفین مزبور و الاّ در واقع و نفس الامر حافظ ظاهراً همان « ایلخانی » فرموده بوده است نه ایلکانی به تقریب ذیل :

« این سلسه از ملوک که ممدوح حافظ درین غزل یعنی سلطان احمد بن شیخ اویس بن شیخ حسن بن امیر حسین گورکان بن آقبوقان ایلکانویان از قوم جلایر از آن سلسه است .»

گر چه در کتب تواریخ متأخرین معروفند به « ایلکانیان » نسبت به جدّ اعلای ایشان ایلکانویان یا ایلکان نویان که از سرداران معروف هولاکو بوده و با او ایران آمده بوده و همه جا در جنگها و فتوحات او حاضر بوده است ، ولی درست معلوم نیست که آیا در عهد خودشان نیز این طایفه به همین اسم معروف بوده اند یا آنکه این تسمیه یعنی « ایلکانیان » شاید از اصطلاحات مورخین متأخر از عصر ایشان مانند « روضة الصفا » و « حبیب السیر » بود برای تمیز دادن آنها از سلسلهٔ « ایلخانیان » یعنی هولاکو و اعقاب او که این ایلکانیان نوکران ایشان و جانشینان بلافصل آنها بوده اند در ایران و عراق عرب ، و از طرف دیگر خارج از خارج معلوم است که این سلسله از طرف مادر از نژاد ایلخانیان بوده اند زیرا که دختر ارغون خان بن اباقا بن هولاکو ، زنِ امیر حسین گورکان پدرِ امیر شیخ حسن بزرگ مؤسس این سلسله بوده است ، و به عبارت اخری مادر امیر شیخ حسن مذکور دختر ارغون و خواهر غازان و اولیجاتو و عمهٔ ابوسعید بوده است ، پس واضح است نسب این سلسله اقلاً از طرف مادر به ایلخانیان می پیوندد و انتساب ایشان به ایلخانیان چندان بی وجه چنانکه در ولهٔ اول ممکن است به نظر بیاید نیست ، و شبهه ای نیست که خود این طایفه نیز در عصر خودشان برای ایجاب مشروعیت حق سلطنت خود بر تخت ایران قطعاً بیشتر متمایل بوده اند که خود را از نژاد ایلخانیان و دودهٔ هولاکو و چنگیز خان ( یعنی اجداد مادری خود ) که نوکران خاندان چنگیزی بوده اند منتسب سازند ، و بدون هیچگونه شک و شبهه به همین ملاحظه بوده است که شعرای معاصر ایشان از قبیل سلمان ساوجی و حافظ ایشانرا از همان سلالهٔ چنگیز خان شمرده و خوانده اند و آنها را به انتساب به همان خاندان ستوده اند . 

سلمان در یکی از قصاید خود در مدح امیر شیخ حسن مذکور مؤسس این سلسه گوید : 

ظل  حق  چشم  و  چراغ دودهٔ چنگیزیان 

شیخ حسن نویان امیر دین فزای کفر گاه 

و حافظ در همین غزلِ محل گفتگوی ما گوید در خطاب به سلطان احمد بن شیخ اویس : 

بر شکن کاکل ترکانه که در طالع تست 

بخشش و کوشش قاآنی و چنگیز خانی 

پس از همهٔ این قراین و مقرّبات به علاوهٔ جمیع نسخ دیوان حافظ از قدیم و جدید و خطی و چاپی بر « ایلخانی » در این بیت ( به استثنای چاپ آقای پژمان تا آنجا که اینجانب اطلاع دارد ) و نیز اینکه در تذکرهٔ دولتشاه سمرقندی که بسیار قریب به عصر حافظ یعنی فقط صد سال بعد از وفات او تألیف شده و نیز در شرح ترکی سودی بر دیوان حافظ که از شروح قدیمهٔ آن دیوان و گویا قرین یک قرن بعد از تذکرهٔ دولتشاه تألیف شده در هر دو مأخذ مذکور نیز صریحاً و واضحاً درین بیت « ایلخانی » آمده نه « ایلکانی » .

از مجموع این قراین میتوان نتیجه گرفت که تقریباً به نحو قطع و یقین خود حافظ در این بیت « ایلخانی » فرموده بوده نه « ایلکانی » و تصحیح آن به « ایلکانی » تصحیح قیاسی مصنوعی اجتهادی است در نتیجهٔ عدم تتبع یا تتبع ناقص در تاریخ این سلسلهٔ ملوک . 

اما این سلطان احمد جلایر که بنا به شرح مذکور در فوق به علت مدح حافظ از او شهرتی مخصوص در تاریخ ایران پیدا کرده ، به دو علت دیگر نیز مشهور شده و نام او در تاریخ مورد توجه قرار گرفته است : یکی آنکه لشکرکشی امیرتیمور گورکانی به ممالک روم و جنگ این امیر با سلطان بایزید خان اول 

( ۷۹۲ ـ ۸۰۵ ) در محل انکوریه ( انقوره ) در تاریخ ۱۹ ذی الحجهٔ ۸۰۴ برای آن بوده است که سلطان عثمانی این سلطان احمد جلایر و همدست او قرا یوسف ترکمان بایندری ، دشمنان امیر تیمور را تحت حمایت خود گرفته بوده و شرح این واقعهٔ بسیار مهم در تواریخ مذکور است . دیگر آنکه از این سلطان احمد جلایر فرمانی تاریخی در دست است مورخ به سال ۷۷۳ در باب معافیت موقوفات مخصوصهٔ بقعهٔ شیخ صفی الدین اردبیلی از پرداخت مالیات که در آن عهد تحت ادارهٔ شیخ صدرالدین موسی ( ۷۰۴ ـ ۷۹۴ ) پسر شیخ صفی الدین بوده است . عین این سند مهم در کتابخانهٔملی پاریس مضبوط است .


برگرفته از مجلهٔ یادگار ، سال ۱ ، شمارهٔ ۱ ، ۱۳۲۳ 


















































































































































































بزرگداشت حافظ ۶

شرح حال علامه قزوینی : 

میرزا محد خان قزوینی فرزند ملا عبدالوهاب (۱۲۹۴ ـ ۱۳۶۸ ق ) محقق و مصحح . مشهور به علامه قزوینی در تهران به دنیا آمد . پدرش از مؤلفین « نامه دانشوران » بود . وی تحصیلات علوم قدیمه را در تهران به پایان رسانید و صرف و نحو را در خدمت پدرش و حاج سید مصطفی قنات آبادی در مدرسهٔ معیرالممالک فرا گرفت . فقه را در محضر قنات آبادی ، حاج شیخ فضل اله نوری و حاج شیخ محمد صادق تهرانی تحصیل کرد و سپس کلام و حکمت قدیم را در مدرسهٔ خان مروی نزد حاج شیخ علی نوری آموخت و اصول فقه را در خدمت ملا محمد آملی و آقا میرزا آشتیانی تحصیل کرد . استادان دیگر وی شیخ هادی نجم آبادی ، سید احمد پیشاوری ، شمس العلما ، شیخ محمد مهدی قزوینی ، میرزا محمد حسین فروغی ذکا الملک و محمد علی فروغی ذکاالملک بودند که از این شخص اخیر زبان فرانسه را نیز آموخت . در ۱۳۲۲ قمری به لندن سفر کرد و با خاورشناسان بزرگ انگلیسی چون ادوارد براون آشنا شد و با آنها در مسایل فرهنگی ایران همکاری کرد . بعد از چندی به پاریس عزیمت نمود و در آنجا با خاور شناسان به نامی چون لویی ماسینیون و هانری ماسه آشنا شد و با آنها همکاری داشت . در ۱۳۱۸ شمسی بعد از ۳۶ سال اقامت در اروپا به ایران بازگشت و پیوسته به تعلیم و تدریس و مطالعه پرداخت و استاد دورهٔ دکترای دانشکدهٔ ادبیات بود . وی در تهران وفات یافت و در جوار حضرت عبدالعظیم ، در آرامگاه شیخ ابولفتوح رازی دفن شد . 

از آثار وی : « رسالهٔ ممدوحین سعدی » ؛ « مقاله تاریخی و انتقادی در باب کتاب نفثه الصدور » ؛ « یادداشتهای قزوینی » ؛ « مقدمهٔ کتاب نقطه الکاف » ؛ تصحیح « مقدمهٔ قدیم شاهنامه » ؛ و تصحیح کتابهای : « تاریخ جهانگشای جوینی » در سه جلد ؛ « تذکره الاولیا » ؛ « چهار مقاله نظامی عروضی سمرقندی » ؛ « لباب الباب » ؛ « مرزبان نامه » ؛ « دیوان حافظ شیرازی » با همکاری دکتر قاسم غنی . 

مجموعه مقالاتی تحت عنوان « بیست مقالهٔ قزوینی » نیز توسط ابراهیم پورداوود و عباس اقبال آشتیانی ، به نفقهٔ « دینشاه ایرانی » ، انتشار یافته است . 



بعضی تضمینهای حافظ 

به قلم استاد علامه آقای محمد قزوینی 



مقدمه :


تضمین یکی از صنایع بدیع است و آن عبارت است از اینکه شاعر مصراعی یا بیتی یا دو بیت از شعرِ شاعری دیگر در میان شعرِ خود درج کند ، به جایی مناسب بر سَبیل تمثل و بیت مضمن باید که در السنه و افواه ادبا مشهور باشد تا شنونده را تهمت و شبهت در حق شاعر دوم نیفتد چنانکه رشید وطواط گفته :


نمود تیغ تو آثار فتح و گفت فلک

چنین نماید شمشیر خسروان آثار


مصراع ثانی از « عنصری » است از قصیدهٔ بسیار مشهورِ او در تهنیتِ سلطان محمود غزنوی به فتح خوارزم که مطلع آن این است  :


چنین   نماید   شمشیر   خسروان   آثار 

چنین  کنند  بزرگان  چو  کرد  باید  کار 

به  تیغ  شاه  نگر  نامهٔ  گذشته  مخوان 

که راست گوی تر از نامهٔ تیغ او صد بار 


و گاه باشد که شاعر تنبیه کند در بیت خویش که درین شعر چیزی از گفتهٔ دیگران تضمین میکنم ، چنانک انوری گفته است : 


نه  هر  که  را  به لقب با کسی مشابهت است 

شبیه  اوست  چنان  چون  یمین  شبیه شمال 

که  دال  نیز  چو  ذال  است  در  کتابت  لیک 

به ششصد و نود و شش کم است دال از ذال 

درین    مقابله    یک    بیت    ازرقی    بشنو 

به    از    طریق    تنحل   به   وجه   استدلال 

« زمرّد   و   گیه   سبز   هر   دو   همرنگ اند 

و لیک   زین  به نگین  کشند ، و زان به جوال 

لایق   حال  خود  از  شعر  معزّی  یک  دو بیت 

شاید ار تضمین کنم کان هست تضمین صواب

« اندرین  مدت  که  بودستم  ز  دیدار  تو  فرد 

جفت  بودم  با  شراب  و  با  کباب  و  با  رباب 

بود   اشکم   چون  شراب  لعل  در  زرین  قدح 

ناله  چون  زیر  رباب  و دل چو بر آتش کباب » 


و سوزنی گفته است در مدح صدر جهان محمد بن عمر بن عبدالعزیز بن مازه رئیس بخارا :


سلطا ن  علم   دینی   و   دنیا   از  آنِ  تُست 

چون     نیکخواه     دولتِ     شاه     معظمی

در   مدح  تو  به  صورتِ  تضمین  ادا    کنم 

یک   بیت   از   رودکی   را   در  حقّ   بلعمی

« صدر جهان جهان همه تاریک شب شدست

از   بهر   ما   سپیدهٔ   صادق   همی   دمی » 


و اغلب تضمینهای خواجه و سایر شعرا مشاهیر از نوع اول است یعنی اینکه شاعر دوم نام شاعر اول را که شعرِ او را تضمین نموده در اشعار خویش بنرده و مجرّد شهرت شعرِ مضمن را در رفع هر گونه توهّم سرقت یا انتحالی در حق خویش کافی دانسته است مانند تضمین های مشهور ابوبکر خوارزمی و عبید زاکانی و بسحق اطعمه و غیر هم .

اما در باب حافظ به خصوص باید این نکته را از نظر دور نداشت که چون چنانکه همه کس میداند در اشعار خواجه از عهد او تا عصر ما شاید بیشتر از هر شاعری دیگر متدرجاً اشعار الحاقیِ بی شماری از دیگران در جزو اشعار او داخل شده است ، لهذا اگر بیتی یا ابیاتی از شعرا دیگر در ضمن اشعارِ او دیده شود نمیتوان با اطمینان قلب ادعا نمود که خواجه آن بیت یا ابیات را تضمین کرده است ، چه محتمل است ( و بلکه غالباً عینِ واقع است ) که آن اشعار را نساخ یا خوانندگانِ متأخر از عصر خواجه به مناسبتی ( مانند اشتراک آن بیتِ مفروض در وزن و قافیه با اشعارِ خود خواجه یا تقارب در مضمون و سبک و اسلوب مابین آن دو یا صاف و ساده در نتیجهٔ سهو و اشتباه یا قرا یا از راه مسامحه و مساهله و اعتماد ایشان به شهرت کاذبه ) در جزو اشعار خواجه داخل کرده باشند ، به خصوص که بسیاری از شعرا معاصر با خواجه یا متأخر از او به واسطهٔ فرط مطبوعیت و اشتهار اشعارِ حافظ بسیاری از غزلهای او را « استقبال » کرده اند یا آنکه خود حافظ بسیاری از غزلهای معاصرین یا متقدمین بر خود را مانند سعدی و اوحدی و عراقی و خواجو و عماد فقیه و سلمان ساوجی و غیرهم را استقبال کرده است 

( رجوع شود به مقدمهٔ مرحوم سید عبدالرحیم خلخالی بر طبع خود از دیوان حافظ صفحهٔ کح ـ له که در آنجا فهرست مفصلی از غزلهای هر دو نوع مذکور را از خواجه و دیگران که از یکدیگر استقبال نموده اند با مطلع آنها به دست داده است ) و این اشعار اصلی و اشعار استقبال شده چنان در طرز و سبک و اسلوب و مضمون و فکر و استعمال عین همان کلمات و جُمَل و تعبیرات با یکدیگر مطابق و متحد اند که کم کسی جز نحاریر ادبا و فضلا و نقادینِ شعر می توانند قائلین آنها را از یکدیگر تمیز دهند و بنابراین واضح است که در نتیجهٔ همین فط تشابه و تجانس انتقال بعضی از اینگونه اشعار و غزلیات متشابهه با یکدیگر از دیوان یکی از شعرا قائلینِ آنها به دیوان دیگری در نهایت سهولت و آسانی دست میدهد ، لهذا چگونه میتوان اطمینان نمود که فلان بیت سعدی یا اوحدی یا خواجو یا عماد فقیه که در ضمن بعضی غزلیات حافظ دیده میشود ، آیا خودِ حافظ آنها را بر سبیل تضمین در اشعار خود درج کرده است یا آنکه در نتیجهٔ تشابه و تجانس مذکور در فوق ، نساخ یا خوانندگان آنها تعمداً و سهواً و اشتباهاً در اشعار خواجه داخل کرده اند ، بنابراین مقدمات ، ما این نوع ابیات مشکوکه را اگر در نسخ بسیار قدیمی دیوان خواجه و قریب العصر با او ( مانند نسخ چهارگانهٔ مرحوم خلخالی و آقای مرآت و آقای اقبال و آقای نخجوانی که اساس تصحیح دیوان خواجه طبع وزارت فرهنگ سنهٔ ۱۳۱۹ ـ ۱۳۲۰ شمسی است ) یافت نشود ، به هیچ وجه در جزو تضمینهای خواجه محسوب نمیداریم ، و در امثله ای که ذیلاً برای آن تضمینات به دست میدهیم فقط به مصاریعی که حافظ از اشعارِ دیگران اقتباس کرده و در جزو اشعار خود تضمین نموده اکتفا می نماییم و از بیت یا ابیات کامل شعرای فیگر که در ضمن اشعار حافظ یافت میشود ، چون به دلایل مذکوره در فوق هیچ اطمینای نیست که آیا آنها تضمین خودِ خواجه است یا الحاقی است که بعدها داخلِ دیوان خواجه شده ، به کلی چشم می پوشیم .


تنبیه : 


در تضمین لازم نیست که شاعر دوم ابیات یا مصاریع شاعر اول را به عینها و به الفاظها و بدون هیچ تغییری و تصرفی در شعر خود محفوظ بدارد . بلکه تصریح عموم علمای فن بدیع ، بعضی تصرفاتِ جزیی را در الفاظ و عبارات و ترتیب کلمات شعر شاعر اول برای اقامهٔ وزن یا قافیهٔ شعر خود او را رواست که مجری دارد ، و معمول به عموم شعر است چه شعرا عرب و چه شعرا فارسی زبانان چنانکه در امثله ای که بعد از این برای تضمین های حافظ مذکور خواهد شد مشهود خواهد گردید . و مخفی نماناد که خواجه در اشعار خود هم از اشعار عربی تضمین نموده و هم از اشعار فارسی ؛ و ما ابتدا به ذکر بعضی امثلهٔ تضمین اشعار عربی به توسط خواجه می پردازیم و سپس به امثلهٔ تضمین اشعار فارسی : 


۱ ـ تضمینهای اشعار عربی 


۱لف ـ دو بیت اول غزل ۴۶۱ خواجه چنین است : 

کتبت    قصه    شوقی   و   مدمعی   باکی

بیا  که  بی  تو  به  جان  آمدم  ز  غمناکی 

بسا که گفته ام از شوق با دو دیدهٔ خویش 

ایا      منازل      سلمیٰ     فأین     سلماک 

مصراع دوم بیت یعنی «ایا منازل سلمیٰ فأین سلماک » با تغییر بسیار جزییِ حذف فا « فأین » ظاهراً از شریف رضی است در مطلع قصیدهٔ بسیار مشهوری از او که چنین شروع می شود : 

ایا    منزل   سلمی   ٰ این     سلماک

من    اجلها    اذ    بکیناها    بکیناک 

زرناک شوقاً و لوایدی النوی  بسطت 

ارض    الفلا     جمر   نیران لزرناک

یا   ظیبه    البان  ترعی  فی  خمائله 

لیهنک    الیوم    انّ    القلب   مرعاک

و از این قصیده است بیت مشهور :

سهم اصاب و راعیه بذی سلم

من بالعراق لقد ابعدت مرماک

در کتاب « نزهت المجالس و منیه الادیب الانیس » تألیف عباس بن علی بن نورالدین مکی حسینی موسوی که در سنهٔ ۱۱۴۸ تألیف شده و در مصر در سنهٔ ۱۲۹۳ قمری در دو جلد به چاپ رسیده ، در جلد ۲ ص ۳۶۳ از کتابِ مزبور این قصیدهٔ سید رضی را به به تمامها با همین مطلعِ « ایا منازل سلمیٰ این سلماک » الخ ، نقل کرده است . ولی در سه نسخهٔ دیوان شریف رضی که به نظرِ راقم سطور رسیده یکی طبع بمبئی سنهٔ ۱۳۰۶ قمری و دیگری طبع بیروت سنهٔ ۱۳۰۹ قمری و سوم نسخهٔ خطی متعلق به کتابخانهٔ حقوق در طهران در هیچکدام از سه نسخهٔ مزبور دو بیت اول این قصیده که در فوق مذکور شد موجود نیست بلک در هر سه نسخه این قصیده از همان بیت سوم یعنی :

یا ظبیه البان ترعی فی خمائله 

لهینک  الیوم  ان  القلب مرعاک

شروع میشود ، پس یا باید فرض کرد که سه نسخهٔ مذکورهٔ دیوان سید رضی هر سه ناقص است و دو بیت این قصیده از آنها افتاده است ( در طهران به واسطهٔ ندرت اینگونه وسایل دسترسی به نسخه ای یا نسخی دیگر از دیوان شریف رضی نداشتم تا از این مسئله نفیاً یا اثباتاً یقین حاصل کنم ) ، یا باید فرض کرد که شاید این دو بیت اول از این قصیده الحاقی است از شعرای دیگر و از خود سید رضی نیست و قصیده از همان بیتِ « یا ظبیه البان الخ » شروع میشده است ، علی ای الحال این بیت مطلع عینی ایا « ایا منزل سلمٰ این سلماک» چه از سید رضی بوده یا نبوده ظاهراً بیتی به غایت مشهور و به السنه و افواه ادبا جاری و مذکور بوده است ، سید احمد الهاشمی از فضلای معاصرین مصر و مدیر مدرسهٔ فؤاد الاول در کتاب « جواهر البلاغه فی المعانی و البیان و البدیع »

( طبع پنجم ، مصر سنهٔ ۱۳۵۰ ، ص ۷۵ ) در مبحث ندا   گوید :

« و قد تخرج الفاظ الندا   عن معناها الاصلی لمعان اخر مجازیه تفهم من السیاق بمعونه القرائن و من اهم ذلک الاغرا ، .... ( والاستغاثه ... و والندبه ... و التعجب ... و الزجر ... و التحسر و التوجع ... والتذکر ... ) و التحیر والتضجر نحو قوله ایا منزل سلمیٰ این سلماک من اجلها اذبکیناها بکیناک و یکثر هذا فی ندا   الأ طلال و المطایا و نحو ذلک » .

و مخفت نماناد که قصیدهٔ شریف رضی از بحر بسیط است بر وزن ( مستعفلنفاعلن مستعفلن فعلن ) و غزل حافظ از بحر مجتث است بر وزن ( مفاعلن فعلا تن فاعلن فعلن ) و به این جهت است که حافظ چون مصراع مذکور « ایا سلمیٰ این سلماک » را خواسته در غزل خود تضمین نماید مجبور شده یک حرف فائی بر « این سلماک » بیفزاید تا مصراع مذکور از بحر بسیط به بحر مجتث منتقل گردد ، و در تضمین چنانکه در بالا اشاره شد این نوع تغییرات جزئی را مجاز داشته اند ( رجوع شود به « خزانه الأدب » ابن حجه حموی و « مطول » تفتازانی و « انوار الربیع » علیخان و غیر ذلک از مأخذ » ) .


ب ـ غزل ۳۱۲ از طبع وزارت فرهنگ سنهٔ ۱۳۲۰ شمسی که مطلع آن این است : 

بشری اذ السلامه حلت بذی سلم 

لله   حمد   معترف   غاته   النعم 

بیت چهارم آن چنین است : 

پیمان شکن هر آیینه گردد شکسته حال

ان    العهود    عند    ملیک   الهی   ذمم

مصراع دوم این بیت تضمین مصراعی است از « متنبی » با اندک تصرفی در آن ، و بیت « متنبی » این است :

و  بیننا  لو  رعیتم ذاک معرفهُُ

ان المعارف فی اهل النهی ذمم

و این بیت از قصیده ایست از « متنبی » در مدح سیف الدوله حمدانی و معاتبهٔ او از بعضی بد رفتاریهای او در حق وی و مطلع این قصیده این است : 

و   احرّ   قلباه   ممن   لبه   شبم 

و من بجسمی و جالی عنده سقم 

و دو سه بیت از این قصیدهٔ بسیار مشهور و در حکم امثال سایره است از هملج این بیت :

اذا نظرت نیوب اللیث بارزه 

فلا  تظنن  ان الیث یبتسم 

و دیگر این بیت :

یا   اعدل   الناس  الا   فی  معاملتی 

فیک الخصام و انت الخصم و الحکم 

و این بیت : 

و شر ما قنصه راحتی قنص

شهب البزاه سوا  فیه والرخم

که مضمون آن بسیار نزدیک به مضمون بیت قاآنی است :

جایی که پشک و مشک به یک نرخ است 

عطار        گو       ببند      دکان       را 

و این بیت :

انا الذی نظر الاعمی الی ادبی

و اسمعت کلماتی من به صنم 

که گویند ابوالعلا معرّی هر وقت این بیت را میخواند می گفت آن اعمی منم .


ج ـ بیت ششم از همین غزل خواجه ، مذکور در فوق چنین است : 

در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت 

الأن   قد   ندمت   و   ما  ینفع  الندم 

این بیت ظاهراً اشاره به قصهٔ حضرت موسی و فرعون و فرار موسی و بنی اسرائیل شبانه از مصر و شکافته شدن دریا به دو قسمت به اشارهٔ دست حضتی موسی و عبور نمودن او و بنی اسرائیل از قعر دریا به ساحل دیگر و سپس داخل شدن فرعون و لشکریان او در تعاقب ایشان به دریا و به هم برآمدن دریا و غرق شدن فرعون و تمام لشکریان او و گفتن فرعون در آخرین لحظهٔ غرق شدن :

« آمنت انه لا اله الا الذی آمنت به بنو اسرائیل و انا من المسلمین » و گرفتن جبرئیل مشتی گِل از قعر دریا و بر دهان فرعون زدن و گفتن : « آلآن و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین » و این قصه بسیار مشهور و در قرآن در مواضع متعدده مذکور است ؛ و به تصریح جمهورِ مفسرین و مورّخین و محدّثین و به صریح نصّ تورات در مواضع مختلفه ( سفر خروج ۱۳ :۱۸ و ۴ : ۱۵ و یوشع ۶ : ۲۴ ) و به اجماع روایات یهود محل وقوع این حادثهٔ « تاریخی » در بحر احمر بوده است که سابق بحر قلزم می گفته اند ، ولی عجب است که در بعضی کتب تواریخ از جمله « حبیب السیر » ( جزو اول از جلد اول ص ۵۱ ) تصریحاً و در اشعار بعضی شعرای ایرانی اشارتاً و تلویحاً محل وقوع این حوادث به رود نیل نسبت داده شده است ، مسعود سعد سلمان گوید در مدح سیف الدوله محمود بن ابراهیم غزنوی :

ترا  کشتی  چه  کار  آید  بهر  آبی  که پیش آید 

گذر کن چون به نیل مصر بر موسیّ بن عمران

و خاقانی گوید در مدح اتابک قزل ارسلان : 

دیدی که شکافت مصطفی ماه 

او   خورشید   آنچنان   شکافد 

گر  نیلِ  روان  شکافت  موسی

او     دریای     دمان     شکافد 

و نیز گوید در مدح شروانشاه اخستان : 

تیغ او دست موسوی است از آنک 

نیل   را   چون  سر  قلم  بشکافت 

و سعدی گوید : 

یکی را به سر بر نهد تاخ  بخت 

یکی را به خاک اندر آرد ز تخت

کلاه   سعادت   یکی  بر  سرش 

گلیم   شقاوت   یکی   در  برش 

گلستان   کند   آتشی  بر  خلیل 

گروهی  بر  آتش برد  زآب  نیل 

و مثل همین بیت خواجه محل گفتگوی ما یعنی : 

در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت 

الآن   قد   ندمت   و   ما  ینفع  الندم 

که گرچه نام موسی و فرعون در آن مذکور نیست ولی شبهه ای نیست که اشاره به همان واقعه است ، زیرا هیچ واقعهٔ دیگری خواه تاریخی و خواه افسانه ای و اساطیری مابین مسلمین معروف نیست که کسی بر حسب آن در رود نیل غرق شده باشد و به او خطاب آمده باشد که « الآن قد ندمت و ما ینفع الندم » که در حقیقت تفسیر آیهٔ :

« آلآن و قد عصیت و کنت من المفسدین » است .

و راقم سطور به واسطهٔ قلت وسائل تفتیش اینگونه مسائل در طهران نتوانستم قدیمترین مأخذی را که این روایتِ ضعیف در آنجا ذکر شده ، بدست بیاورم و از منشأ این خلط و اشتباه عجیب بحر احمر به رودِ نیل اطلاعی حاصل کنم ، ولی احتمال میرود این خلط و اشتباه شاید این باشد که درقرآن چون مکرر هم از رود نیل و هم از بحر احمر به کلمهٔ « یمّ » تعبیر شده ؛ از رود نیل در حکایت ولایت حضرت موسی و انداختن مادر او وی را در نیزاری در رود نیل : اذ او حینا الی امک ما توحی ان اقذفیه فی الیم بالساحل ( ۲۰ : ۳۹ ) ، و او حینا الی ام موسی ان ارضعیه فاذا خفت علیه فاقذفیه فی الیم و لا تخافی ( ۲۸ : ۶ ) ، و از بحر احمر در همان حکایت سابق الذکر غرق فرعون و لشکریان او : فانتقمنا منهم و اغرقناهم فی الیم ( ۷ : ۹۷ ) ، فاتبعهم فرعون بجنوده فغشیهم من الیم ما غشیهم ( ۲۰ : ۸۱ ) ، فأخذناه و جنوده فتبذناهم فی الیم ( ۲۸:۴۰ و ۵۱ : ۴۰ ) لهذا در نتیجهٔ اشتراک لفظی یک اسم در تعبیر از دو مسمای مختلف ممکن است بعضی نقلهٔ اخبار اسرائیلیات را درین خصوص اشتباهی و خلطی روی داده بوده و یکی ازین دو مفهوم « یم » را به جای دیگری گرفته باشند .


تنبیه : 


اگر شاعر در شعر خود اشاره ای به شعری مشهور یا مثلی یا قصه ای معروف بنماید بدون اینکه عینِ عبارت آنها را ذکر کند ( مثل همین بیت خواجه ) این عمل را « تلمیح » گویند ( به تقدیم لام بر میم که نباید با تملیح به تقدیم میم بر لام که نوعی از تشبیه است اشتباه نمود ) ، و در حقیقت این چهار صنعت تضمین و اقتباس و ارسال مثل و تملیح بسیار به یکدیگر نزدیکند و تفاوت بین آنها جزیی است و اصل در همهٔ آنها اخذ شاعر است چیزی از دیگران را به غیر قصد سرقت و تعمداً نه به نحو توارد ، حال اگر آن شی مأخوذ شعر باشد این عمل را تضمین گویند و اگر قرآن یا حدیث باشد اقتباس نامند و اگر مثلی باشد ارسال مثل خوانند و اگر فقط اشاره و ایمائی به یکی از این چیزها یا به قصهٔ مشهور باشد ، بدون نقل خودِ آنها ، آنرا تلمیح گویند ، و ما درین فصل امثلهٔ همه این انواع چهارگانه را چون اولاً چنانکه گفتیم از حیث مفهوم بسیار به یکدیگر نزدیک اند و ثانیاً امثلهٔ آنها درین دیوان چندان زیاد نیست همه را در تحت عنوان « تضمین » ذکر کرده ایم ولی در هر مورد اشاره به نوع مخصوص صنعت نیز نموده ایم . 


د ـ غزل ۴۲۶ که مطلعش این است : 

از خون دل نوشتم نزدیکِ یار نامه 

انی رأیت  دهراً  من هجرک القیامه 

بیت سوم آن چنین است : 

هر چند کازمودم از وی نبود سودم

من  جرب  المجرب  حلت  به  الندامه 

مصراع دوم این بیت مثلی است معروف از امثال عرب به عین عبارت بدون هیچ تغییر و تبدیل ( رجوع شود به مجمع الأمثال ، میدانی ، چاپ مصر ، جلد ۲ ، صفحهٔ ۱۹۰ در باب امثال مولدین ) .


تنبیه : 


چنانکه بلافاصله قبل گفتیم تضمین شاعر مثلی از امثال سائره را در شعر خود ، گر چه در حقیقت از جنس تضمین است به معنی اعم ، ولی این نوعِ مخصوص را به نام « ارسال مثل » اصطلاح کرده اند .


ه ـ مطلع غزل ۴۳۰ : 

به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می 

علاج    کی    کنم ت آخر  الدوا   الکی 

جملهٔ « آخر الدوا   الکی » یعنی آخرین علاج داغ کردن ، مثلی است از امثال عرب ( رجوع شود به لسان العرب ) .


و ـ غزل ۴۵۵ که مطلع آن این است : 

عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی 

ای پسر جام میم ده که به پیری برسی 

بیت پنجم این غزل چنین است : 

لمع البرق من الطور و آنست به 

فلعلی  لک  آت به شهاب قبس 

این بیت اقتباس است از سه آیهٔ قرآن ملفقاً با یکدیگر با اندک تصرفی در آن و هر سه آیه راجع است به حکایت موسی و دیدن او آتشی از دور بر درخت عوسج در وادی مقدس طوی در جانب کوه طور و چون خواست از آن آتش پاره برگیرد آوازی از آن درخت شنید که من پروردگار تو هستم ای موسی ، نعلین بیرون کن که تو بر جای پاکی ، و آن سه آیه این است : 

هل اتاک حدیث موسی اذ رآی ناراً فقال لاهله امکثوا انی آنست ناراً لعلی آتیکم منها بقبس او اجد علی النار هدی ( ۲۰: ۹ ـ۱۰ ) . ـ اذ قال موسی لاهله انی آنست ناراً سآتیکم منها بخبر او آتیکم بشهاب قبس لعلکم تصطلون (۲۷:۷) ، ـ قلما قضی موسی الأجل و سار بأ هله آنس من جانب الطور ناراً قال لأ هله امکثوا انی آنست ناراً لعلی آتیکم منها بخبر او جذوه من النار لعلکم تصطلون (۲۸ : ۲۹) 

تنبیه : 


چنانکه سابق نیز بدان اشاره کردیم اگر شاعر آیه ای از آیات قرآن را در شعر خود درج نماید به عین عبارت یا به اندک تصرفی و تغییری این عملِ او را اقتباس گویند و اقتباس بسیار نزدیک به صنعت تضمین است با این فرق که تضمین مخصوص درج اشعار است و اقتباس به قول مشهور ، مخصوص درج آیات قرآنی ( و بعضی درج احادیث و مصطلحات علوم را نیز در جزو اقتباس محسوب میدارند ) ، لامعلی جرجانی گوید در وصف منازل مهجور معشوق : 

بی آب مانده مصنعش بی بار مانده مرتعش 

در  قاعهای  بلقعش  خیل  شیاطین  را  زجل 

سهمش چو سهم هاویه صد بیم در هر زاویه 

اعجاز   نخل   خاویه   دیوار   بامش  را  مثل 

کرده    بما     منهمر   ویران    عزیز    مقتدر 

الا   بامر   قد  قدر   نتوان  چنان  کردن  عمل 

اعجاز نخل خاویه و ما  منهمر و عزیز مقتدر و امت قد قدر چهار اقتباس است از چهار آیهٔ قرآن ، و سعدی گوید : 

مرا شکیب نمی باشد ای مسلمانان 

ز  روی  خوب لکم دینکم ولی دینی

و نیز مثل همین بیت خواجه محل گفتگوی ما ، و امثلهٔ اقتباس در اشعار شعرای عرب و ایرانی خارج از حد احصأ است ـ و مخفی نماناد که اقتباس مخصوص به شعر نیست بلکه در نثر نیز فراوان است و این نکته را نیز ناگفته نگذریم که شرط اقتباس عدم تصریح شاعر یا نویسنده است به اینکه این جمله مأخوذ از قرآن است یعنی مثلاً نگوید « قال الله یا قوله عز من قائل » و امثال این عبارات و الا اقتباس محسوب نمیشود ، بلکه مجرد نقل آیه ایست از آیات قرآنی به عنوان استشهاد با تمثیل و متضمن هیچ صنعتی از صنایع بدیع نیست ،


ز ـ غزل ۴۶۰ که مطلع آن این است : 

سلیمی منذ حلت بالعراق 

الاقی  من  نواها ما الاقی 

این غزل به استقبال غزلی است از عراقی شاعر مشهور متوفی در سنهٔ ۶۸۸ که مطلع آن این است : 

خقد فاح الربیع و دار ساقی 

و هبّ نسیم روضات العراق 

و یکی از ابیات این غزل عراقی این است : 

بلیت الآن صحبی بالبلایا 

الاقی  من  رزایا  ما  الاقی 

و چنانکه مشاهده میشود مصراع دوم مطلع خواجه تضمین مصراع دوم این بیت عراقی است با اندک تصرفی ؛ و چون اینجا در طهران جز به یک چاپ بسیار سقیمِ مغلوطی از دیوان عراقی دسترسی نداشتم ، تصحیح این بیت عراقی برای ما ممکن نشد ، ـ 


ح ـ ص ۳۶۱ در مقطعات : 

تو نیک و بد خود هم از خود بپرس 

چرا    بایدت     دیگری     محتسب 

و  من    یتق    الله     یجعل      له 

و     یرزقه    من   حیث   لایحتسب 

بیت دوم این قطعه واضح است که اقتباس است از آیهٔ : « و من یتق الله یجعل له مخرجاً ویرزقه من حیث لایحتسب » در سورهٔ طلاق به حذف کلمهٔ مخرجاً ، ولی این اقتباس و این بیت از خود خواجه نیست بلکه از یکی از قدما رجال قرن چهارم و پنجم موسوم به « احمد بن محمد بن یزید » است که ابوعبدالرحمن سلمیٰ نیشابوری متوفی در سنهٔ چهارصد و دوازده از مشاهیر صوفیه و مؤلف کتاب معروف طبقات الصوفیه که اساس « نفحات الانس » جامی است ، شخصاً این بیت را با بیتی دیگر قبل از آن از او شنیده است ، سیوطی در کتاب الاتقان فی علوم القرآن در فصل اقتباس از کتاب « شعب الایمان » ابوبکر بیهقی در سنهٔ چهارصد و پنجاه و هشت از مشاهیر محدّثین اهل سنت و صاحب کتاب سنن کبیر معروف به سنن بیهقی روایت ذیل را نقل میکند : 

« روی البیهقی فی شعب الایمان عن شیخه ابی عبدالرحمن السلمی قال انشدنا احمد بن محمد بن یزید لنفسه : 

سل  الله  من فضله و اتقه 

فأن  التقی خیر ما تکتسب

و  من  یتق  الله  یصنع له 

ویرزقه من حیث لایحتسب » . 

( الانقان فی علوم القرآن ، چاپ مصر سنهٔ ۱۲۷۹ ، جلد اول ص ۱۴۰ ) ، و همچنین مرحوم سید علی خان مدنی در کتاب انوار الربیع فی علم البدیع در فصل اقتباس ص۲۱۵ ، دو بیتِ مزبور را نقل کرده ، ولی سهواً آنرا به خود 

ابوعبدالرحمن سلمیٰ نسبت داده نه به احمد بن محمد بن محد بن یزید که سلمیٰ آن دو بیت را از او روایت کرده بوده است . 


ط ـ ایضاً در مقطعات ص۳۶۶ : 

خاکیان  بی  بهره  انداز  جرعهٔ کأس الکرام 

این تطاول بین که باعشاق مسکین کرده اند 

« جرعهٔ کاس الکرام » در مصراع اول تلمیح است به این مصراع معروف « وللارض من کأس الکرام نصیب » که جاری مجرای امثال شده است ولی تا کنون نام گویندهٔ آنرا به دست نیاورده ام ، و تفتازانی در مقدمهٔ « مختصر » که شرحی است از او بر تلخیص «المفتاح» جلال الدین محمد بن عبدالرحمن قزوینی 

( در مقابل « مطول » که شرحی است از همو به همان کتاب ولی بسیار مفصل تر ) این مصراع را با مصراع دیگری قبل از آن به صورت بیتی کامل به عنوان تمثیل ذکر کرده بدون نسمیهٔ قائل از قرار ذیل :

شربنا و اهر قنا علی الارض جرعة

فللارض  من  کأس  الکرام نصیب 

و این مضمون یعنی ریختن جرعه ای از شراب پس از نوشیدن آن ، مضمونی بوده شایع مابین شعرا و نویسندگان از قدیم الایام و منوچهری و خاقانی و اثیر اومانی و محمد بن نظام الحسینی الیزدی ( متوفی در سنهٔ ۷۳۳ ) صاحب کتاب 

« الغراضه فی الحکایة السلجوقیه » و خود خواجه در بیت مذکور در فوق و بیت 

مممعروف دیگر او :
اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک

از  آن  گناه  که نفعی رسد به غیر چه باک 

آنرا در نظم و نثر به کار برده اند ، اما اشعار منوچهری و اثیر اومانی و نثر « صاحب العراضه » را آقای دهخدا در کتاب امثال و حکم در تحت همین عنوان 

« وللارض من کأس الکرام نصیب » ذکر کرده اند ، و اما اشعار خاقانی از قارا ذیل است : 

این  حریفان  جمله  مستان  می اند 

مست عشقی زان میان آخر کجاست 

از     زکوة   جرعهٔ   مستان     وقت 

یک زمین سیراب جان آخر کجاست 

خاک تشنه است و کریمان زیر خاک

یادگار   جرعه   شان  آخر  کجاست 

و نیز همو گوید : 

کشت کرم را نه خوشه ماند و نه دانه 

کاهی  از  این  دو  به  کشتزار  نیابی 

خال  جگر  تشنه  را  ز کأس  کریمان 

از     نم     جرعه     امیدوار     نیابی 

جرعه بود یادگار کأس و بر این خاک 

بوئی    از    آن   جرعه  یادگار نیابی 

و گویا اصل خودِ این عمل یعنی افشاندن جرعه ای از شراب بر خاک پس از نوشیدن آن ، عادتی بوده ایرانی چه در اشعار و اخبار عرب تا آنجا که راقم سطور به خاطر دارم ( بدون ادعای استقراء ) نشانی از این مضمون و از این عادت تا کنون به نظرم نمی آید دیده باشم و اگر یکی از فضلا و متتبعین نشانی و اطلاعی از منشأ این عادت وغرض از آن داشته باشد و ما را از آن مستحضر کند بسیار متشکر خواهیم شد .


ی ـ ایضاً در مقطعات ص ۳۷۱ : 

درین ظلمت سرا تا کی به بوی دوست بنشینم 

گهی   انگشت   بر   دندان   گهی   سر بر زانو 

بیا   ای   طالب   دولت   بیاور   مژدهٔ    وصلی 

عسی   الأیام  ان   یرجعن  قوماً  کالذی   کانوا

مصراع اخیر این قطعه تضمین بیتی است از یکی از قدمای شعرای جاهلیت موسوم به « فند زمّانی » ( فند بکسر فاء و سکون نون و در آخر دال مهمله و زمانی بکسر زاء معجمه و تشدید میم و الف و نون و یاء نسبت ) که در موقع حرب بسوس که بر سرِ لاده شتری چهل ساله جنگ مابین دو قبیلهٔ بزرگ عرب 

« بکر » و « تغلب » روی داد و هر دو قبیله تقریباً فانی گشتند ، ابیاتی بس عالی سروده است که در غالب کتب ادبی و از جمله در اوایل حماسهٔ « ابو» تمام مذکور است ، و بعضی از آن ابیات را ما در حواشی ذیل صفحهٔ ۳۷۱ از دیوان خواجه طبع وزارت فرهنگ ذکر کرده ایم .

( تمام شد تضمینات عربی ) 


برگرفته از مجلهٔ یادگار ، سال اول ، شهریور ۱۳۲۳ ، شماره های ۵ و ۶