۳ مهر ۱۳۸۸

شاهنامه ، از خطّی تا چاپی





مقدمه : 

      مقالهٔ حاضر به قلم استاد ایرج افشار می باشد که به سال ۱۳۵۵ در مجلهٔ « هنر و مردم » ( ش ۱۶۲ ) به چاپ رسیده است . مقاله به بررسی تمامی نسخ خطی معتبر شاهنامه از خطی تا چاپی تا انتهای سال ۱۳۵۵ پرداخته . البته واضح و مبرهن است که نسخهٔ مشهور فلورانس در آن زمان شناخته نشده بود و از دسترس محققان به دور و در قسمتِ کتب چاپی دورهٔ جدید ، شاهنامهٔ جلال خالقی مطلق نیز به چاپ نرسیده بود که به تأیید اهل فن از جمله نگارندهٔ مقاله صحیح ترین و معتبرترین متن شاهنامه می باشد . در مورد شاهنامه فلورانس مطلبی را قبلاً در روزگار نو تقدیم شده است و در باب چاپ جلال خالقی مطلق نیز مطالب مفصلی به مرور عرضه خواهد شد . مقالهٔ حاضر حاوی نکات فراوان و قابل توجهی است و مرجعی معتبر در مورد تمام شاهنامه های معتبر تا آن زمان و همچون آثار دیگر ایرج افشار آموزنده،  دقیق و خواندنی است . امید که مقبول افتد . 





شاهنامه ، از خطّی تا چاپی




          انتشارِ شاهنامهٔ فردوسی در اکناف جهان سرگذشتی شنیدنی دارد . چه ، از وقتی که سرودنِ این منظومهٔ بلند و پایدار آغاز شد و تحریر آن در سال ۳۸۴ قمری به پایان رسید و در سال ۴۰۰ تحریر نهایی آن آماده شد تا کنون که اندکی از هزار سال گذشته ، این حماسهٔ اقوام ایرانی به اشکال و صورِ گوناگون در دسترس قرار گرفته است . ملت ایران و دوستدارانِ راستین زبان فارسی در جهان ، در مدت ده قرنِ تمام ، به وسیلهٔ خواندن متن و شنیدن آن از دهانِ قصه خوانها و شاهنامه خوانها ( مخصوصاً در قهوه خانه ها و زورخانه ها و مجالسِ خاص شاهنامه خوانی ) بر پهنای اندیشهٔ انسانی و هنر گرانسنگ و جاودانی شاعر وقوف یافته و از معانی و دقائق آن لذتها برده و از گنجی چنین کم مانند و بیش بها فوائد اندوخته اند . 


شاهنامهٔ خط فردوسی 

          

           هیچ نمی دانیم نسخه ای از شاهنامه که علی الظاهر در دیه باژ از آبادیهای طوس تهیه شده و به غزنین فرستاده شد و در آنجا به پیشگاه سلطان محمود غزنوی تقدیم شد به چه صورت بود . به خط فردوسی بود و یا به خط کاتبی خوشنویس . مزین بود یا نبود . به چه اندازه ای بود . در هر صفحه اش چند ستون شعر نوشته شده بود . بالاخره جلدش از چه نوع بود . 

          به نقل از مجتبی مینوی از روایاتِ قدیم ، چون کتاب بسیار مفصل و بزرگ بود به ناچار آن را در چندین مجلد ، مثلاً هفت دفتر یا دوازده دفتر یا حتی بیست دفتر ، هر دفتر حاوی دو هزار و پانصد بیت نویسانیده و ترتیب داده بوده است . 

        بهر تقدیر ، تردید نیست که فردوسی خود دستِ کم یک نسخه شاهنامه به دست خویش نوشته بوده است و مانند هر نویسنده و شاعری در آن تصرفات و کم و بیشها کرده بوده است . اما بسیار جای افسوس است که ورقی هم از چنان نسخه ای عزیز به واسطهٔ کثرت و سختی حوادثِ روزگار برای ما باقی نمانده است . 


نسخه های عصرِ فردوسی   

     

          معهذا چون چند نسخهٔ خطی از ایامی نزدیک به عصرِ فردوسی در دست داریم تا حدودی نسبی میتوان بر شیوهٔ کتابت و نحوهٔ تنظیمی که در نسخه های اوائل قرن پنجم به کار رفته است واقف شد . فی المثل خط اسدی طوسی همشهری فردوسی و سرایندهٔ منظومهٔ گرشاسب نامه که نسخه ای از کتاب دارویی « الابنیه عن حقایق الادویه » را به سال ۴۴۷ هجری نوشته اسر در دست داریم و آن نمونه ای است گویا از رسم الخط و کاغذی که در اوقاتی نزدیک به عصرِ فردوسی در شهر طوس مرسوم بوده است . اوراقی معدود هم که از نسخهٔ وامق و عذرای عنصری و گرشاسب نامه اسدی به دست آمده است که به احتمال قوی از آن روزگاران و نمونه ای است از طرزِ ضبط و نگارش کتب شعری در عهد غزنویان . 

     یکی از نمونه های عالی تذهیب و تجلید شاهنامه در قرنِ پنجم که شایسته و در خور تقدیم به پادشاهان است و هم اکنون در دست است اجزا  قرآن مجیدی است که دو جزوش در کتابخانهٔ آستان قدس رضوی و یک جزوش در کتابخانهٔ سلطنتی موجود بود و اجزا دیگرش چند سال پیش در حین مرمت قسمتی از بقعهٔ امام علی بن موسی الرضا علیه السلام ( مشهد ) به دست آمد . این اجزا به خط و تذهیب عثمان بن حسین الوراق الغزنوی و مورخ به سال ۴۶۶ ق است و هر یک نمونه ای یگانه از کار آن هنرمند استاد و بازمانده ای از هنر عالی عصری درخشان .  


قدیمی ترین نسخهٔ شاهنامه 


      فردوسی در سال ۴۰۰ ق  از تحریر نهایی شاهنامه فارغ شد . ولی قدیمی ترین نسخهٔ شاهنامه متعلق است به سال ۶۷۵ ، که اگر احتمال خدشه ای در تاریخ کتابت آن نرود و همهٔ اوراقش یک دست دانسته شود نسخه ای است که حدود ۲۷۵ سال پس از تصنیف اثر کتابت شده است . ناچار احتمال تصرفات و تصحیفات و تحریفات هم در آن میرود . این نسخه اکنون در موزهٔ بریتانیا نگاهداری میشود . چند ورقش به خط نستعلیق گونه است و بقیه به خط نسخ ، نسخه شش ستونی کتابت شده است . ظاهراً کتابت منظومه های مفصل و طولانی در شش یا چهار ستون به منظور آنکه از قطرِ و ضخامتِ نسخه کاسته شود همیشه مرسوم بوده است . بطور مثل نسخهٔ دواوین ده گانهٔ مورخ ۶۹۹ در مجموعهٔ چستر بیتی « دوبلن » چهار ستونی و نسخهٔ دواوین سته مورخ ۷۱۳ متعلق به کتابخانهٔ دیوان هند 

« لندن » شش ستونی است . 


نسخه های مصور 


         از این میان نسخه های مشهور به مغولی ( یعنی از عصر ایلخانان ایران ) واجد اهمیت است . مخصوصاً آن نسخی که دارای مجالس تصویرست همیشه موردِ توجه تام و تمام عتیقه دوستان و متمولین و اعیان و پادشاهان ممالک مختلف بوده است و 

نمونه هایی از آنها در آمریکا ، ممالک اروپایی ، ترکیه ، ایران و شبه قارهٔ هند موجود است . 

        کثرت علاقه به مجالس تصویر این نوع نسخ چندان بوده است که در موارد بسیار نسخ قدیم و مهم را اوراق و متن را فدای تصویر کرده اند . شاهنامه ای که اوراقی چند از آن باقی است و به نام « دموت » ( Demotte )  شهرت یافته است یکی از نمونه های این نوع تضییع است . اوراق نسخه از نوع نسخ زیبا و خوش خط و مصوری بود که در عصر ایلخانان کتابت می شد و چون اغلب به منظور اهدا به امرا و ملوک بود به مجالس تصویر و جداول و تذهیب آراسته می گشت . 

      مصور ساختن شاهنامه ، از نخستین قرن پس از سروده شدن آن اثر مرسوم بود و دو بیت از سوزنی سمرقندی شاعر قرنِ ششم هجری ( اگر چه به منجیک ترمذی هم نسبت داده شده ) ، ضمن مدیحه ای ، دلالت برین معنی دارد : 

به   شاهنامه   برار   هیبت   تو   نقش  کند 

ز  شاهنامه  به  میدان   رود   به جنگ فراز 

ز   هیبت   تو   عدو   نقش   شاهنامه شود 

کز و نه مرد به کار آید و نه اسب و نه ساز 

  

مجالس شاهنامه 

  

         امروزه شاهنامه های مصور و خطی و حتی اوراق منفرد و جداشده ایی که از مجالس شاهنامه های قدیم در دست است زینت بخش کتابخانه ها ، موزه ها ، مجموعه های شخصی است و فهرستی از آنها که زیر نظر «الگ ابار » ( O . grabar ) تهیه شده است بازگویندهٔ و راهنمایی است از آنکه کدام یک از داستانها و صحنه ها بیشتر موردِ توجه بینندگان و خوانندگان بوده است و به همان سبب هنرمندان آن مجالس را بیشتر تصویر کرده اند . بطور مثال میتوان از احصائی که در فهرست مذکور شده است نمونه ای آورد و گفت که در شاهنامه های مصور مهم ، از صحنهٔ کشته شدن اشکبوس و اسب او به دست رستم پنجاه و نه مجلس وجود دارد . ولی از صحنهٔ لباس پوشیدنِ رستم به رسمِ بازرگانان فقط یک مجلس دیده شده است . 

        تهیهٔ مجالس شاهنامه ، همیشه تحت تأثیر اسلوبهای نقاشی ای بوده است که در زمان تهیهٔ نسخه ها رواج داشت . بطور کلی سبکهای مرسوم در تصویرسازی شاهنامه ، اعم از نسخه های خطی و چاپی ، خارج از مینیاتور و نقاشیهای قهوه خانه ای و نقش حمام نیست . تجدد و نو نمائی که درویش پروردهٔ ایرانی در پرده های شاهنامه چاپ بروخیم به وجود آورد محدود به خود او باقی ماند ، اگر چه شاید حسین بهزاد و بعضی دیگر در کار خود تا حدی پیرو شیوهٔ درویش شده اند . 

       شاهنامهٔ فردوسی ، همیشه میدانی گشاده و بسیار مناسب برای هنرمندان ( اعم از خوشنویس و صورتگر ، و تذهیب کار و جلد ساز ) در نمودن ذوق هنرآفرین و دست هنرپرورشان بود . قصه شان معمولاً آن بود که پرداختهٔ هنری خود را به درگاه بزرگی به هدیت بفرستند . 

 

شاهنامهٔ بایسنغری 


      یکی از عالی ترین نمونه ها ، شاهنامهٔ معروف بایسنغری است از کارهای هنری مکتب هرات و مربوط به سال ۸۳۳ ق . این نسخه به خط نستعلیق خطاط مشهور جعفر بایسنغری است . بیست و دو مجلس تصویر دارد با جلد ممتاز سوخت طلاپوش از بیرون و مُعرّق از درون و اوراق سرلوحه و تُرنج دار مُرَصّع در آغاز و جداول مُذهّب ، برای خزانهٔ غیاث الدین بایسنغر نوادهٔ تیمور . 

      این نسخه از شاهنامه دارای مقدمه ای است به نثر که بعدها به مقدمهٔ بایسنغری شهرت یافت . در آن گفته شده است که اگر چه نُسَخ متعدد از شاهنامه در کتابخانهٔ همایون موجود بود در سال ۸۲۹ ق ارادهٔ امیرزاده برآن قرار گرفت که نسخه ای « از چند کتاب یکی را مصحح ساخته مکمل گردانند . » 

        این نسخه که در کتابخانهٔ سلطنتی ایران نگاه داری می شود از حیث کاغذ و کتابت و سرلوحه و شمسه و جدول و تذهیب و ترصیع و جلد و شیرازه بندی و مجالس تصویر از نسخ کم مانندی است که هنرمندان دورهٔ تیموری ایجاد کرده اند و نظایر آن هم در آن اعصار درخشان هنری چندان متعدد به وجود نیامده است . 


شاهنامه های تیموری 


      بسیاری از شاهنامه هایی که در عهد تیموری نوشته و آراسته می شد ، چون برای اهدا به پادشاهزادگان هنر دوست تیموری و حُکام و امرای عصر و نیز ارسال به دربارِ عثمانی ، شاهانه بود . یعنی مزین و هنری بود . افسوس که عدهٔ کثیری از آنها از دست رفته است . مثلاً شرف الدین علی یزدی مورخ و وزیر عصر شاهرخ تیموری ابیاتی دارد در ماده تاریخ جلد و طلبه ( غلاف ) نسخه ای مصور از شاهنامه که برای امیر شمس الدین محمد میرک فرزند جلال الدین امیر چقماق شامی در مدت سه سال از ۸۳۹ ق تا ۸۴۱ ق تهیه شده بود . نیک معلوم است که اگر نسخه و جلد و غلاف آن نسخه اهمیت هنری نداشت و از نفائس به شمار نمی رفت ماده تاریخ در باب آن گفته نشده بود . یزدی می گوید : 


اگر  چند  هستم  چو  خرم  بهار 

مشو قانع از من به نقش  و نگار        

بیاسا    دمی    از   دَمِ   قدسیم 

که  رضوان   فردوس  فردوسیم

همو در منظومهٔ هشتاد بیتی ، در مدح شاهزاده ابراهیم میرزا گفته است : 

که      فحوای     این    نسخهٔ   نامدار 

حدیثی     است    فرسودهٔ     روزگار 

چو این نسخه اینجا به جای دل است 

گزینم   که  دل  روح  را  منزل  است 


    و از این قبیل است شاهنامه های موجود به خط منعم الدین اوحدی شیرازی ، مرشد کاتب شیرازی و دهها کتاب و خوشنویس دیگر که اغلب آنها در فهارس کتابخانه ها مورد معرفی قرار گرفته است و به کرّات عکس مجالس آن  نُسَخ در کتب اروپایی به چاپ رسیده است . 


در عصر صفوی و قاجاری 


    از شاهنامه های عصرِ صفوی شاید مهمترین نسخهٔ آن است که به نام شاهنامهٔ طهماسبی مشهور است

( توضیحات و تصاویر این شاهنامه را پیشتر در وبلاگ گذاشته ام . روزگارِ نو ) و اکنون به موزهٔ متروپولیتن نیویورک تعلق چون « آرتور هوتون» آن را به آنجا اهدا کرد در مقلات و کتب به « شاهنامهٔ هوتون » معروف شده است . اهمیت این نسخه بیشتر به مناسبت مینیاتورهای آن است که از حیث استادی در صحنه سازی ، استعمال و قدرت رنگ آمیزی ، بزرگی مجلسها و صورتها یکی از نمونه های عالی بازمانده از دوران صفوی است . در یکی از مینیاتورها تاریخ ۹۳۴ ق دیده میشود و در یکی دیگر نام یکی از نقاشان اثر به نام 

« میر مصور » . نسخه به خط نستعلیق است . در ترتیب و تنظیم هنری آن عده ای از مذّهبان و صورتگران مشارکت داشته اند . این نسخه متعلق به دربارِ سلاطین عثمانی بوده و از سال ۱۹۰۳ در مجموعهٔ برون ادموند دورتچیلد Baron E . de Roctchild  دیده شده است

       شاید آخرین نسخهٔ ممتازی که از شاهنامه در اوائل قرن چهاردهم تهیه شده و به صورت خطی باقی مانده است نسخهٔ کتابت محمد داوری شاعر فرزند وصال شیرازی باشد . این نسخه دارای پنجاه مجلس است که عده ای از آنها کار شاعر و کاتب نسخه و عده ای کار لطفعلی مشهور به صورتگر شیرازی است . این نسخه اکنون به مجموعهٔ اختصاصی علیاحضرت فرح پهلوی شهبانوی ایران متعلق است . 

        در طول مدت ده قرن که از تصنیف شاهنامه می گذرد ، بیشتر زیبایی نسخه های آن موردِ نظر بوده . نه تنها عموم مردم ، بلکه شاید اهل سواد هم توجهی به صحت متن چنانکه باید نداشتند و چون کاتبان هم رعایت امانت و دقت نمی کرده اند و اصول مقابلهٔ نسخ درین نوع متون چنانکه باید رایج نبود بسیاری از نسخ شاهنامه اگر عادی و معمولی نباشدفقط دارای ارزش هنری است . 


اولین چاپ   

 

        پس از اینکه مطالعه در ادبیات ملل شرق مورد توجه و دقت اروپائیان قرار گرفت و تحقیقات خاورشناسی جنبهٔ علمی یافت رسیدگی در متون ، و از جمله شاهنامه هم ، برای نخستین بار توسط آنان آغاز شد . البته ذکرِ فردوسی و شاهنامه پیش از آن که توسط سیاحانی از قبیل شاردن بطور جسته گریخته و اجمالی و گاهی مملو اشتباه از قرن یازدهم به بعد در سفرنامه ها آمسه است . همچنین کسانی که کتابهای آموزش زبان فارسی می نوشتند گاه گاه ضمن منتخبات تنظیمی خود ابیاتی از شاهنامه را در آن کتب می گنجاندند .

       قدیمی ترین قسمتی از شاهنامه که بطور مستقل در اروپا به طبع رسیده منتخناتی است که توسط «هاگمن» در سی و دو صفحه به سال ۱۸۰۱ میلادی در گوتینگن طبع شد . تا اینکه «ماثیو لمسدن» M. Lumsden از معلمین انگلیسی زبانهای عربی و فارسی مدرسهٔ «فور ویلیامِ» کلکته در سال ۱۸۱۱ نخستین جلد شاهنامه را به حروف سُربی درشت و به خط نستعلیق در ۷۲۲ صفحهٔ رَحلی با مقدمهٔ مشروح انگلیسی به چاپ رسانید . اشاره ای که به نستعلیق بودنِ حروف سربی متن شد ازین باب است که این نوع حروف فقط مدت کوتاهی مورد علاقه در چاپ متون عربی و فارسی واقع شد و کتابهای معدودی در کلکته و استانبول و قاهره با این نوع حروف سربی به چاپ رسید . 

        لمسدن در صفحهٔ عنوان کتاب یادآور شد که شاهنامه را در هشت مجلد به طبع خواهد رسیانید . ولی بجز جلد اول توفیق انتشارِ مجلدات دیگر آن را نیافت . از بامزگیهایی که در عنوان انگلیسی چاپ لمسدن دیده می شود آن است که حرف U به جای حرکتِ فَتحه یعنی « اَ » استعمال شده است چندانکه خواننده تصور می کند که نام کتاب 

« شاه نامو » دانسته شده است . 

        کار لمسدن که از حیث پیشگامی در انتشار نخستین شاهنامهٔ چاپی ، در خور تحسین است به اشاره و نظر کمپانی هند شرقی آغاز شد و چند منشی و مولوی ( به اصطلاح هندوستان ) درین خدمت با او همکار بودند . به نحوی که گفته اند آنها بیست و هفت نسخه در اختیار داشتند و جای جای درضبط متن از آنها به تفاریق استفاده کرده اند ، ولی چون نحوهٔ استفاده آنها مشخص نیست ، مشخصات و نسخه ها هم معین نیست . احتمالاً اکثر آنها بی اعتبار بوده است . طبع لمسدن از نظر علمی مقام والائی نیافت . 


رستم و سهراب 


      سه سال بعد از نشر این قسمت از شاهنامه داستان رستم و سهراب توسط «آتکینسون» J . Atkinson که او هم از خاورشنسان مقیم هند بود در سال ۱۸۱۴ در کلکته در ۲۶۷ صفحه و ۲۵ صفحه مقدمهٔ انگلیسی به همان حروف سربی خط نستعلیق و ترجمهٔ انگلیسی متن به چاپ رسید . از اختصاصاتِ این چاپ آن بود که مُصّوَر بود و نقاشیهای مُندَرِج در آن ترکیبی بود از شیوهٔ مرسوم مجالس شاهنامه های خطی با تصرفاتی فرنگی .  


چاپ ماکان 


      طبع دورهٔ کامل شاهنامه براساس نسخه های معتبر و رعایت نسبی اصول نسخه شناسی ، نخستین بار به توسط یک صاحب منصبِ نظامی انگلیسی موسوم به «ترنر ماکان» که در هند خدمت می کرد انجام شد . او خود در صفحهٔ عنوانِ فارسی کتاب به سیاق عنوان گذاری مرسوم نزد شرقیان نوشت « کتاب شاهنامهٔ ابوالقاسم طوس متخلص به فردوسی که به سعی و اهتمام کمترین بندگان آن بی نشان و لامکان کپتان ترنر ماکان ، با نسخ متعدد قدیم و معتبر مقابله و تصحیح یافته مع فرهنج الفاظ نادر و اصطلاحات غریب و احوال آن سخن سنجِ فصیح و ادیب به دارالحکومه کلکته به قالب طبع درآمده . » 

      و در ذیل صفحهٔ عنوان دو بیت در مدح فردوسی آمده است که نقل آن خالی از تفنن نیست . 

سکه ای کاندر سخن فردوسی طوسی نشاند

تا  نپنداری  که  کس  از  جملهٔ  انسی  نشاند   

اول  از   بالای  کرسی  بر  زمین  آمد  سخن 

او  به  بالا  برد  و بازش بر سر کرسی نشاند

        شاهنامهٔ ترنر ماکان که در چهار مُجلّد به سال ۱۸۲۹ انتشار یافت و اولین چاپ کامل و معتبری بود که در دسترس قرار 

می گرفت ، بعدها منبع و مرجع چاپهای متعدد هند و ایران شد . ماکان بجز متن ، در انتهای آن ، داستانها و روایتهای الحاقی را که از آنِ شاهنامه نیست به چاپ رسانید و لغتنامه ای هم بدان ضَّم کرد . متن اختیاری ماکان در جلد اول همان طبع لمسدن است ، ولی بقیه اش تهیه و تنظیم و مقابله شدهٔ خود اوست ، ماکان از کسانی است که مدتی از عمر را در میان فارسی زبانان غدارنید و بدین زبان آشنایی تمامی یافته بود .  


چاپ موهل   


         بیش از هفت سال از انتشار طبع ماکان نگذشت که چاپ مهم و مشهورِ دیگری به توسط دانشمندی اروپائی موسوم به 

« ژول موهل » J. Mohl  به قطع بزرگ سلطانی و در هفت مجلد ضخیم و با کاغذ عالی و چاپی ممتاز میان سالهای ۱۸۳۸ و ۱۸۷۸ در پاریس نشر شد . یعنی چهل سال مدت گرفت . 

        موهل بنحوی که خود در مقدمهٔ مفصلش می نویسد از نسخه های متعدد استفاده کرد که هشت تای آنها متعلق به کتابخانهٔ پادشاهی پاریس ( یعنی کتابخانهٔ ملی امروز ) بود . او سیزده نسخه هم در کتابخانهٔ کمپانی هند شرقی در لندن دیده بود . بجز آنها دو نسخه هم از سِر جان مِلکُم به امانت گرفته بود که یکی نسخهٔ اساس چاپ کلکته بود و یکی از آنِ کتابخانهٔ نادرشاه . همچنین چندین نسخهٔ دیگر که مالکین همه را در مقدمه معرفی کرده است . 

       خدمت موهل بجز نشر متن از جهت دیگری هم اهمیت یافت و آن همراه کردن ترجمهٔ فرانسه اثر با متن فارسی است ، بدین نحو که یک صفحه از ترجمه را مقابل یک صفحه از متن قرار داد . این کار بزرگ و جاودانی که موهل به فرمان شاه فرانسه انجام داد و در چاپخانهٔ پادشاهی به عنوان مجموعهٔ شرقی نسخه های چاپ شده ، در کتابخانهٔ پادشاهی به چاپ رسید ، از حیثِ هنر و زیبایی چاپ و حروف درشت از کتابهای ممتازست . طبع موهل دوبار در سال ۱۳۴۴ و ۱۳۵۳ به صورتِ عکسی ( ولی کوچک شدهٔ آن در قطع جیبی ) به سرمایهٔ سازمان کتابهای جیبی در تهران انتشار یافته است . 

       موهل که به شاهنامه عشق می ورزید و اکثر دوران حیات علمی خود را بر آن موقوف کرد پیش از انتشار متنِ کامل قطعاتی انتخابی از شاهنامه را که مرتبط به مذهبِ زردشت می شد در سال ۱۸۲۹ انتشار داده بود . 

 

چاپ فولرس

 

      چهارمین طبع مهم که به وسیلهٔ خارجیان از شاهنامه نشر شد و آن را به نسبت باید عالمانه تر دانست آن است که توسط دانشمندی ایرانشناس و محقق در رشتهٔ لغت و زبان فارسی موسوم به یوهان فولرس J. Vullers میان سالهای ۱۸۷۷ و ۱۸۸۴ با همکاری لندوئر Landauer در شهر لیدن در سه مجلد به طبع رسید . ولی با این همه ، تا داستان کشته شدن دارا بیشتر چاپ نشد . فولرس ، آلمانی بود و استاد زبان فارسی در دانشگاه « گیسن » . هموست که فرهنگ مهم و عظیم فارسی ـ لاتین را تهیه و نشر کرده است . فولرس پیش از اهتمامی که در نشرِ دورهٔ شاهنامه کرده بود منتخباتی هم از شاهنامه به سال ۱۸۳۳ به طبع رسانیده بود . 

       سه طبع ماکان و موهل و فولرس ، سالهای دراز در تحقیقات و تتبعات اروپاییان مرجع و مأخذ مراجعه بود . فرتیز وُلف هم که فرهنگ لغات شاهنامه را تهیه و تدوین کرد و اساس کارِ خود را بر این چاپها گذاشت در جدول تطبیقی ضمیمهٔ آن محل وجود شواهد را در هر یک از آن سه چاپ نشان داد . وُلف که آلمانی بود مدتی دراز از عمر 

( به روایتی نزدیک به سی سال ) را در تنظیم لغات شاهنامه صرف کرده بود و کارش به کوری هم کشید ، در سرآغاز نامهٔ خود این بیت شاهنامه را حسب حال خویش دانسته :

من این نامه فرخ گرفتم به فال 

همی رنج  بردم به بسیار سال 


چاپهای ایران 


       شاهنامه در ایران ، اول بار در محرم سال ۱۲۶۷ قمری یعنی قریب به یکصد و سی سال پیش در تهران به خط نستعلیق و چاپ سنگی و قطع رحلی در ۵۹۵ ورق چاپ شد . این چاپ « حسب الفرمایش حاجی محمد حسین تاجر تهرانی علی ید مصطفی قلی بن مرحوم محمد هادی سلطان کجوری بلده ای ... در چاپ خانهٔ مبارکهٔ صناعت دستگاهی استاد الاساتید سرکارِ با اقتدار فی فن الشریف اشرف الحاج و المعتمدین حاجی عبدالمحمد رازی » تهیه شده است . چون در آن ایام کتابفروشان بضاعتی نداشتند و نشر کتب مهم به سرمایهٔ تُجّارِ معتبر انجام میشد ، بسیاری از شاهنامه های چاپی ایران و هند هم به نقفه و سفارش تاجران به طبع رسیده است . شاهنامهٔ حاجی عبدالمحمد رازی مصور و بعضی از مجالس آن دارای رقم «میرزا علیقلی خویی» از صورتگران مجلس ساز آن قرن است .


چاپهای هند 


       مقارن همین دوران بعضی از تجار ایرانی به چاپ شاهنامه در هند اهتمام کرده اند . فی المثل در سال ۱۸۴۹ میلادی شاهنامه ای به خط نستعلیق و مصور به اهتمام «آقا محمد باقر صاحب تاجر شیرازی » در بمبئی طبع شد . پنج سال پس از آن شاهنامهٔ معروف به خط « آقا بابا» در بمبئی انتشار یافت . یک سال پس از آن شاهنامهٔ بسیار معروفِ خط «اولیا سمیع » ( یعنی محمد ابراهیم شیرازی مشهور به آقا ) در همان شهر و در کارخانهٔ عبدالغفور به طبع رسید . چاپ اولیا سمیع که مصور و شش ستونی و به قطع رحلی بزرگ است طبق نوشته ای که حاوی رقم کاتب است « حسب الفرمایش ... عمده الاعاظم و الاعیان ... آقا محمد باقر صاحب تاجر شیرازی به خط و دقت اقل خلق الله محمد ابراهیم الشهیر ، آقا خلف مرحمت و غفران پناه ـ محمد حسین خان اولیا سمیع شیرازی در بندر معمورهٔ بمبئی و در کارخانهٔ استاد المطبعین و المترسمین عبدالغفور مشهور به دادومیان ابن محمد بن عبدالله دهایلی » در جمادی الثانیه ۱۲۷۲ به انجام رسیده است . کاتب در پایان منظومه ای از خود در سببِ کتابت نسخه آورده است و در آنجا می گوید :

نویسندهٔ   این   همایون  کتاب 

چنین می سراید پس از اکتتاب 

بگفتا  چو  تاریخ  او  خواستند 

به   شهنامه   عالم   بیاراستند  

        رقم تصویرهای خوش نقش این چاپ بنحوی که در یکی از نقشها دیده می شود چنین است : « انتصاب و اهتمام تصاویر علی ید اقل الساده سید محمد بن مرحوم مغفور سرور میرزا کاظم الحسینی الشیرازی فی ۱۲۷۲ » . پس سفارش دهنده و نویسنده و نقاش این کتاب همه شیرازی بوده اند و چنس چاپ دیگر هم هست که از یادگارهای شیرازیان به شاعرِ طوسی بوده است .

       چاپ دیگری که از شاهنامهٔ مشهور به اولیا سمیع شده چاپ سال ۱۲۷۶ شمسی است . کاتب قطعه شعری در پایان آن نوشته است که چند بیتش خواندنی است : 

سراید نویسندهٔ این کتاب 

چنین با دلی گشته از غم کباب 

یکی  از  بزرگان  با  فرّ  و جُود 

ز  تاریخ  شهنامه پرسش نمود 

بدو  گفت آن کش نویسنده بود 

کیا  تازه  شهنامه  مطبوع  شد 

         پس از آن در سال ۱۲۷۶ شاهنامهٔ فرمایش آقا میرزا محمد باقر بن حاجی میرزا کوچک تاجر شیرازی به خط میرزا محمد رضا بن آقا میرزا محمد حسین خوشنویس شیرازی در کارخانهٔ جناب میرزای مذکور موسوم به مطبع محمدی در بمبئی منتشر شد .

        شاهنامه در شهرهای مختلف هند از قبیل کانپور و لکهنو تا آنجا که نسخه های آنها شناخته شده است شانزده بار به چاپ رسیده و اغلب آنهاست که با فرهنگ لغات است و از روی چاپ ترنر ماکان، یکی از چاپهای معروف آن است که به تصحیح آقا میرزا فرصه الدوله متخلص به فرصت در ۱۳۱۵ در بمبئی نشر شده است ، یکی هم 

« آیینهٔ خورشید یا شاهنامه » است .

        آخرین طبع هند ظاهراً آن است که توسط آموزندهٔ شیر مرد ایرانی در سال ۱۹۲۴ در بمبئی از روی طبع اولیا سمیع به چاپ رسیده است .


باز هم چاپهای ایران 


         باز گردیم بر سر چاپهای ایران ، دومین شاهنامهٔ ایران که به چاپ زیبای سنگی است به خط نستعلیق خوشنویسِ مشهور عسکر اردوبادی است . این چاپ از چاپهای کارخانهٔ مشهدی حاجی آقاست و در سال ۱۲۷۵ در تبریز طبع شده است . ناشرش نوشته است که آنرا از روی چاپ ترنر ماکان و مقابله با شش نسخهٔ دیگر نویسانیده و طبع کرده است . این شاهنامه مصور و شش ستونی و با جدول بندی است و مخصوصاً ز حیث هنر نقاشی قابل توجه .

        سومین شاهنامهٔ چاپ ایران نیز کار کاتبان و استادان دارالطباعه ای است در تبریز . این شاهنامه به خط محمد علی دلخون فرزند محمد جواد تبریزی است و به سعی حاجی علی آقا به سال ۱۳۱۶ قمری در دارالطباعهٔ استاد علی به چاپ رسیده است و مثل اغلبِ شاهنامه هایی که تا آن روزگار مطلوب بود که به قطع رحلی باشد تا انتشارش در یک جلد میسّر باشد ، بدان قطع بزرگ است . 


چاپ امیر بهادر 


        چهارمین شاهنامهٔ چاپ ایران که در زمان انتشار از شهرتی خاص نصیب برد ، آن است که به دستور حسین پاشا خان امیر بهادرِ جنگ تهیه و چاپ شد . تهیهٔ این شاهنامه که به قطع سلطانی یعنی به اندازهٔ تقریبی روزنامه های کنونی بود چهار سال میان سالهای ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶ قمری مدت گرفت . به همین جهت به عکس مظفرالدین شاه و محمد علی شاه مصور است و در انتهای آن تصویر امیر بهادر آمده است . مقدمهٔ کتاب نوشتهٔ شاعر معروف محمد صادق امیری فراهانی ملقب به ادیب الممالک است . نسخه به خط خوشنویس معروف مرحوم عماد الکتاب است و شش ستونی و در پایان عبارتی دارد در معرفی کسانی که در سرانجام دادنِ این شاهنامهٔ مشهور دست داشته اند . در قسمتی از آن عبارت ، که به تأثیر ادیب الممالک و مؤبد بیدگلی به لغات ساختگی ممزوج شده ، آمده است که 

« به کوشش و غلت گیری ( کذا ) رده آرای میدان سخن ، پدید ساز راز کهن ، لاد افکن بخردی ، بنیاد مؤبد پارسی نژاد ، شیم عبدالعلی بیدگلی ... در تافتخانهٔ آقا سید مرتضی به دستیاری آقا میرزا عباس ( و در حاشیه گفته شده است که عباس از سربازان قدیم گارد نصرت است ) به فرخی انجامید به کلک من بنده محمد حسین عماد الکتاب به سالمه آسیه بیست و ششم شهرِ صفر المظفر در سال یکهزار و سیصد و بیست و دو . » 

          شاهنامهٔ امیر بهادر جنگ ، هم از حیث زبانی که در مقدمه و توضیحات آن به کار رفته و هم از حیث تصاویر و اشکالی که برای سلاطین کیانی کشیده شده است و در تحت تأثیر نقوش تخت جمشید است ، کاملاً نشان دهندهٔ روحیه ای است که ایرانیان در توجه به گذشتهٔ خود در زمان تهیه و انتشار این اثر پیدا کرده بودند . جز اینها ، تصویری که در مقدمهٔ همین کتاب از «هارونیه» ( یعنی بنای که اکنون در دست تعمیر ست و به مقبرهٔ غزالی منسوب شده است . ) به چاپ رسیده است و مقبرهٔ فردوسی دانسته شده است گویای توجهی است که مردم به شاعر ملی و حماسی خود داشته اند و می خواسته اند که مزار او معلوم و مشخص و بنایی با شکوه و فخیم باشد . از روی متنی که برای چاپ امیر بهادر تهیه شد چاپهای سربی و و سنگی ، چندین بار در تهران طبع شده است . ولی هیچ یک بدان قطع و هنر و زیبایی و تمامی نیست . 


چاپهای جدید 


        سال ۱۳۱۳ ، به مناسبت سالگرد هزارمین سال تولد فردوسی ، موجب فعالیتهای متعددی در بزرگداشت فردوسی و معرفی شاهنامه شد . دامنهٔ این فعالیت از ایران فراتر رفت و به کشورهای اروپایی و آسیایی کشیده شد و عده ای از ملتهای دیگر با ایران هم آوازی کردند و از جمله کارهایی که شد آن بود که درین سال چند شاهنامهٔ کامل و منتخب در ایران انتشار یافت .

       نخستین چاپ سربی ، در قطع کوچک که به اسلوب جدید چاپ کتب در ایران به عمل آمد آن است که در پنج مجلد به تصحیح  و مقابله و همت محمد رمضانی صاحب کلالهٔ خاور از سال ۱۳۱۲ شمسی به چاپ رسید و مقارن جشن هزارهٔ فردوسی منتشر شد . این چاپ دارای مقدمه ای کوتاه به قلم غلامرضا رشید یاسمی بود . 

      جز آن چاپ سربی دیگری از این حماسهٔ بزرگ به قطع رحلی به توسط سیف آزاد مدیر روزنامهٔ ایران باستان در دسترس قرار گرفت . عبدالرحمن سیف آزاد این چاپ را به تصاویر متعددی از پادشاهان پیشدادی مُزیّن کرد و در توضیحات خود گفت که در چاپ خود از شاهنامهٔ چاپ اولیا سمیع و شاهنامهٔ تصحیح فرصت شیرازی و شاهنامهٔ چاپ مؤسسهٔ خاور و چند نسخهٔ دیگر استفاده کرده است . 

      بالاخره در همین سال چاپ کامل شاهنامهٔ دیگری که تا کنون بهترین چاپ مورد اعتماد ایران دانسته شده است به سرمایهٔ کتابفروشی بروخیم شروع شد و چاپ دورهٔ ده جلدی آن در سال ۱۳۱۵ خاتمه یافت . این چاپ اساساً از روی چاپ فولرس « پس از مقابله با نسخ خطی دیگر و ترجمهٔ حواشی لاتینی آن به فارسی » و در مجلدات آخری با توجه به چاپهای ترنر ماکان و ژول موهل تهیه شد . جلد اول آن تصحیح مجتبی مینوی و جلدهای ۲ تا ۵ تصحیح عباس اقبال و جلد ششم تصحیح سلیمان حییم و بالاخره تتمهٔ آن تصحیح سعید نفیسی است . در چاپ بروخیم یکصد پرده از نقشهای قلم درویش پروردهٔ ایران که هنرمندی ارمنی بود به چاپ رسید . این تصاویر قدمی تجددآمیز در مصور ساختن شاهنامه بوده با مجالسی که تا آن روزگار در شاهنامه دیده نشده بود . صورتها و حرکات و صحنه ها با آنچه در مینیاتورها و نقاشیهای قهوه خانه ای شاهنامه  بطور سنتی دیده 

می شد فرق عمده داشت . 


فروغی و شاهنامه 


      همانطور که گفته شد در سال ۱۳۱۳ چند منتخب هم از شاهنامه نشر شد . ولی اهم آنها کار با ارزش محمد علی فروغی است و موسوم به « خلاصهٔ شاهنامهٔ فردوسی » . فروغی به قول خودش « به شاهنامه عاشق و فردوسی را ارادتمندِ صادق » بود و در برپا کردن مقبرهٔ فردوسی اهتمامی کم مانند مبذول کرد و مقالات و خطابه های متعدد در باب فردوسی دارد ( که مجموعه ای از آنها به توسط حبیب یغمایی به چاپ رسیده است ) در خلاصهٔ خود سعی کرد که ضمن به کار بردن ذوق و سیلقه ، متن هم تا حدود امکان از حیث صحت قابل اعتماد باشد . چنانکه خود او نوشته است درین کار مجتبی مینوی با او همکاری داشت . فروغی همچنین توفیق یافت که هشت سال بعد صورت کوتاه تر شده ای از شاهنامه را با مشارکت حبیب یغمایی به نام « منتخب شاهنامه  برای دبیرستانها » منتشر کند . 


سخنان قزوینی


       فروغی از زمانی که به عنوان رئیس انجمن آثار ملی در سال ۱۳۰۴ شمسی ورقهٔ « استمداد انجمن آثار ملی برای بنای مقبرهٔ فردوسی » را انتشار داد و از آن پس مرتباً خطابه ها ایراد کرد و مقالات نوشت ، دیگران را هم به شرکت درین خدمت و وظیفهٔ ملی بر می انگیخت . از جمله میرزا محمد خان قزوینی را که در اروپا مقیم بود به اهتمام در نشر تحقیقات علمی مربوط به فردوسی دعوت کرد . همچنانکه سید حسن تقی زاده هم مصرانه قزوینی را بدین همکاری تشجیع می کرد . نامه هایی که قزوینی به تقی زاده درین موضوع نوشته است گواهی است صادق . قزوینی در یکی از نامه های خود می نویسد : « اما علت اینکه نتوانستم ، نه این است که کاری دیگری داشتم . یا این موضوع برای من دلکش نبود . خیر از همان وقتی که مرقومهٔ سرکار عالی و آقای ذکا الملک در خصوص این خواهش به دستم بنده رسیده بنده جمیع کارهایی را که به دست داشتم یک قلم به کنار گذاشتم و با خود عهد و التزام کردم که تا درین موضوع چیزی ننویسم به هیچ کار دیگری مشغول نشوم . زیرا که هر ایرانی در هر طبقه و درجه ای که باشد نسبت به حال خود ، مقدار عظیمی از ملیت خود را مدیون فردوسی است . این از بدیهیات اولیه است و تکلیف وجدانی هر ایرانی است که از هر راهی و به هر وسیله ای که می تواند لساناً یا قلماً یا مالاً و مجاهدهً یا بایّ نحو از انحا دیگر کمکی برای ساختن مقبرهٔ فردوسی و اعلا ذکر او و نثر مناقب و محامد او تخلید نام متبرک او بنماید . » 

      گر چه قزوینی در آن وقت نتوانست که دعوت فروغی و تقی زاده را اجابت کند و در باب شاهنامه مطلبی عرضه کند ، مقدمهٔ قدیم شاهنامه ای را که او از چند سال پیش بطور عالمانه تصحیح کرده بود عباس اقبال آشتیانی در جلد دوم بیست مقالهٔ قزوینی در سال ۱۳۱۳ به یادگار جشن هزارهٔ فردوسی به چاپ رسانید . 


چاپهای دیگر شاهنامه 


      بازگردیم به چاپهای شاهنامه : با انتشار شاهنامهٔ بروخیم بیش از بیست سال ، آن چاپ مرجع اغلب تحقیقاتی بود که در ایران و حتی در ممالک خارج می شد . پس از آن دکتر محمد دبیر سیاقی در سال ۱۳۳۵ به انتشار شاهنامه ای در شش جلد  ( عیناً از روی چاپ ترنر ماکان ) اهتمام کرد و در سال ۱۳۴۴ تجدید طبعی هم از آن منتشر شد . او بعدها ، برای نخستین بار کشف الابیاتی از شاهنامه بر اساس چاپ خود تهیه کرد که برای پیدا کردن بیت ها در تحقیقا فایده بخش است . بالاخره یکی از اقدامهای مفید که در راه چاپ شاهنامه در ایران صورت گرفت تجدید طبع عکسی طبع موهل به جیبی است .( دو بار ) 


چاپ مسکو 


     تلاش و کوشش در طریق به وجود آوردن متن صحیح شاهنامه از آرزوهای دور و دراز محققانی است که ادبیات فارسی زمینهٔ کار علمی آنهاست . به همین لحاظ مؤسسهٔ شرقشناسی آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی نخستین مجمعی است که تهیهٔ متن شاهنامه بر اساس نسخه های معتبر را با اتخاذ روش واحد و بطور کار دسته جمعی یعنی به وسیلهٔ هیاتی از محققان خود آغاز کرد . نخستین جلد از این تصحیح که چند سال مدت گرفته بود در سال ۱۹۶۰ در سلسلهٔ آثار ادبی ملل خاور در مسکو پخش شد . در تهیهٔ این متن آندره برتلس ، گوزلیان ، اسمیرانوا ، عبدالحسین نوشین ، محمد نوری عثمانف ، طاهر جانف ، رستم رستم علی یف کار کردند . این متن نخستین چاپی است که مبتنی بر نسخهٔ قدیمی مورخ ۶۷۵ موجود در موزهٔ بریتانیا تهیه شده است . محققان شوروی چند نسخهٔ دیگر را هم در مقابلهٔ خود مورد نظر قرار داده اند . محمد نوری عثمانوف و رستم علی یف که از تهیه کنندگان آن متن بودند مشترکاً طبع دیگری را به عنوان « طبع انتقادی و علمی شاهنامه فردوسی از روی قدیمی ترین نسخه های خطی موجود در جهان » در سال ۱۳۵۱ در تهران بوسیلهٔ کتابخانهٔ پهلوی آغاز کردند که تا کنون دو مجلد آن انتشار یافته است . 

       در سال ۱۳۵۰ به مناسبت جشنهای دو هزار و پانصد سالهٔ بنیاد شاهنشاهی ایران دو شاهنامهٔ مصور یکی قدیمی و دیگری تازه پرداخته به قطع رحلی در دسترس قرار گرفت و شهرت یافت . اولی چاپ عکسی بسیار هنرمندانه از نسخهٔ نفیس و ممتاز مشهور به بایسنغری است که اصل آن نسخهٔ عالی کم نظیر از شاهکارهای هنر تذهیب و تجلید و تصویر و خطاطی مکتب هرات است و پیش از این یادی از آن به میان آمد . 

       دومی ، چاپی است از شاهنامه  ای که به سرمایهٔ مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر با توجه به بازسازی هنرهای قدیمی از قبیل تشعیر و تحریر و تذهیب و مجلس سازی و خطاطی و جدول بندی و طلا اندازی به خط جواد شریفی و نقاشیهای سیاه و سفید علی اصغر معصومی و مینیاتورهای محمد بهرامی و تشعیر و تذهیب حسین اسلامیان و بالاخره تصحیح و مقابلهٔ متن به وسیلهٔ دکتر محمد جعفر محجوب به وجود آورده شده است . 

         

           

                   

    

































































































































































۳۱ شهریور ۱۳۸۸

از خاطراتِ ادبی دکتر پرویزِ ناتل خانلری


از خاطراتِ ادبی دکتر پرویزِ ناتل خانلری 

دربارهٔ ملک الشعرا  بهار 


مقدمه : 


     این مصاحبه قسمتی از سلسله مصاحبه های مفصلی است که دکتر صدرالدین الهی با دکتر خانلری در سال ۱۳۴۵ انجام داده . که به یادبود او در مجله ایرانشناسی به سال ۱۳۷۰ به چاپ رسیده است ، در این بخش از مصاحبه که بسیار جامع و مفصل هم هست ، ما با نظرات این بزرگ مردِ « متعادلِ » ادب پارسی در مورد مرحوم ملک الشعرا بهار ، که ۳۰ مجلهٔ سخن را چاپ می کرد و سالها مدیریت بنیاد فرهنگ ایران را داشت و چندین چند کتاب تصحیح و تألیف کرد و در عالم سیاست نیز مناصب بالایی همچون وزارت فرهنگ و سپس سناتوری را در کارنامهٔ خود دارد ، آشنا می شویم . این مصاحبه حاوی نکات بدیع و جالبی است که دکتر خانلری آنها را به بهترین نحو ممکن بیان کرده و راهگشای نابی ست در شناخت این آخرین ادیب بزرگِ زمانهٔ ما . 

       خانلری هیچگاه واردِ وادی سیاست نشد و هیچگاه به آن تعریف مشهورِ ما که « روشنفکر خوب باید مخالفِ طبقه حاکمه باشد » نزدیک نشد و در آن مقام و منصب بالای فرهنگی جز خدمت و یاری رساندن به اهل فرهنگ دغدغه ای نداشت . پاک ماند و پاک از دنیا رفت . شاید بسیاری از شما شعر معروفِ او « عقاب » را خوانده اید و اگر اینطور نیست ، خواندنش واجب ،زیرا  که بر ما ثابت می گرداند که او شیفته و والهٔ طبقهٔ حاکمه نبود و با روش خود، همه وقت انتقادات جانداری چه در حیطهٔ اجتماعی و چه در عالم سیاست ، با زبانی متعادل و به دور از چریک بازیهای متداول آن زمان ، به رشتهٔ تحریر در می آورد . 

     خانلری به سال ۱۲۹۲ در تهران متولد شد و در پاییز ۱۳۶۹ دارفانی را وداع و گفت . بد نیست بدانیم که او نیز از مزایای انقلاب اسلامی نیز بی بهره نماند و در همان اوایل چند ماهی را در زندان سپری کرد و در آخر والیان امر هیچ گونه سند و یا شواهدی دال بر ناپاک بودن و سرسپردگی وی نیافتند و او را در آن سن بالا با تنی رنجور از بند رها کردند . 



      صحبت از بهار درست در وسطِ بحث دربارهٔ نیما و شعرِ او به میان آمد . دکتر خانلری همیشه از نیما این خاله زادهٔ بزرگتر با نوعی ناباوری سخن می گفت و به لحنی آمیخته به نیشخند وی را صاحبِ تخیلی وسیع ، غریب و گاه جذاب می دانست و همیشه نخستین کششهای خود را به سوی شعر مدیونِ او می دانست . اما با اینهمه نه خود او را جدّی می دانست و نه شعرش را . در آن روز بحث از قابلیتِ انتقالِ معنی در شعرِ نیما بود و سرسختیهای من که « نَحو » در زبانِ نیما به نحو تعارُف نیست و لاجرم باید به آن فکر کرد و نیک و بدش را بیطرفانه سنجید و دکتر خانلری ناگهان برآشفته گفت : 

   

     ج ـ نه آقا ، این طور نیست « بین یک شاعرِ اَلکَن مثلِ نیما و یک شاعرِ فصیح مثل مَلِک فاصله از زمین تا آسمان است . » اصلاً بگذارید من یک خورده دربارهٔ مَلِک حرف بزنم و دو سه جلسه دربارهٔ او گفتگو کنیم چون این شاعری ست که درباره اش مبالغه ـ چه بد و چه خوب ـ زیاد شده و همیشه شخصیتِ سیاسی او میزان قضاوت ادبی دربارهٔ او بوده است .

 

    روش ما و قرارمان این بود که من تسلیم جریانِ ذهنِ او باشم . ت اگر چیزهایی را دربارهٔ کسی میل دارد بگوید ، بیان کند تا به قولِ خودش با آن طنز شیرین « این خاطرات ادبیِ سراسر زد و خورد و هیجان انگیز از آثارِ ما باشد به اشتراکِ شما . » 

    در فاصلهٔ یک لقمه و یک جرعه ، یک مکالمهٔ تلفنی و چند دقیقه ای تأمل من کلی ترین سئوال را در ذهنم مرتب کردم و دانستم که برای دو یا سه جلسهٔ بعد باید دیوانِ مَلِک را کاملاً ورق بزنم . به این جهت وقتی او با جملهٔ « بله می گفتیم » ، که معمولاً به صورت کلید بازگشایی در گفتگو بکار می برد ، سکوت را شکست ، پرسیدم : 

 

      س  ـ آقای دکتر لطفاً تعریفی بدهید از بهار به عنوانِ شاعر تمام ادوارِ تاریخ معاصر ایران از انقلاب مشروطه تا واقعهٔ آذربایجان . بهار کیست ؟ چرا به این حد از شهرت رسیده ؟ وجه امتیازِ او از همعصران و شاعرانِ همانندش چیست ؟ 

      ج  ـ این ابتدایی ترین و در عین حال بهترین سئوالی است که می توان با آب بحث را باز کرد . به نظر من بهار آخرین « ادیب بزرگ » ایران بود . « ادیب » تعریف جامع الاطرافی ست که در نزد قدما متداول بوده برای معرفی کسانی که در کلیهٔ « علوم ادبی » به مرحلهٔ کمال می رسیده اند در مقابل فقیه و حکیم  که به علمای علوم نقلی و عقلی گفته می شده . این که می گویم بهار آخرین ادیب بزرگ ایران بود از آن جهت است که او تمام دانشهای ادبی قدیم را در خدمتِ ذوق و استعداد شاعری خود گرفته بود و به اصطلاح به علمِ خود عمل می کرد و نشان می داد که خوانده هایش را در میدانِ آزمایش به کار گرفته و با نهایت استادی موفق شده است . در میان استادان خود من که شما هم محضرِ آنها را درک کرده اید ما ادبائی مانند آقایان همایی و فروزانفر داشتیم اما من به جرأت در مورد مرحوم بهار کلمهٔ « ادیب بزرگ »‌را به کار می برم . 

    اما این که اشاره کردید به بهار از نظرِ حضورِ مؤثر او در تاریخ معاصرِ ایران ، یک صفت دیگر را هم بر ادیب بزرگ اضافه می کنم و آن این که او « ادیبِ بزرگِ میهن پرستی بود » . راز امتداد تاریخی او را باید در میهن پرستی او جُست و یافت . چرا به این حد از شهرت رسیده است ؟ زیرا دانسته های خود را در خدمتِ حرکت تاریخی زمان خود قرار داده و از پنهان شدن در حجرهٔ در بستهٔ محفوظات و معلوماتِ مکتبی خودداری کرده است . 

       س ـ یعنی می فرمایید که بهار در کارِ ادبی خود دنبال بوآوری و تجدد می رفته ؟ 

      ج ـ  نه نوآوری به این معنی که که امروز متبادر ذهن من و شماست برای مَلِک معنا و مفهومی نداشت ، دلیلش هم این است که او در جریان تحولات ادبی سالهای سلطنت رضاشاه یا گرفتار مسائل سیاسی و یا به علت آن که به زبانهای اروپایی آشنایی ندشت پی آنها نمی رفت . اما  او در کاری که خود استادش بود یعنی  کار علم حجره ضرورت یک تحول و تجدد را احساس کرده بود و از چنگ قالبهای قراردادی علوم ادبیه تا سر حد امکان فرار می کرد . همین جا باید به شما عرض کنم که از او در این راه شجاعتر و تندروتر بدیع الزمان فروزانفر بود . بهار در مقابل هجوم فکر تازه مقاومتهایی داشت در حالی که فروزانفر همیشه دنبال این می رفت که یک فکرِ تازه پیدا کند و با آن دست و پنجه نرم کند . تفاوت این دو نفر را وقتی من فهمیدم که رسالهٔ دکتری ام را آماده میکردم بهار استاد راهنمای بود و به قول خودش به شوخی از روی اجبار ، در حالی که بدیع الزمان گاه با دقت صفحه به صفحه رسالهٔ من مرا می دید به آن فکر می کرد و با من بحث و گاهی جدل داشت . با اینهمه بهار کسی ست که تمام علوم ادبیهٔ زمان خود را در خدمتِ بهتر کردن و جان دادن به شعر خود به کار گرفته است . از اوزان سنگین عروضی گرفته تا ظرافتهای خاص بدیعی . 

    وجه امتیاز او از شاعران همانند و همعصرش در همین پویندگی در علوم ادبی است و جرأتش در این که مضامین شعری خود را در لباسهایی عرضه کند که در سنّت شعر اصلاً برای آن چنین اجازه ای صادر نشده است . قصیده های او دربارهٔ « کیک » ، « غوک » ، « خزینه » مثالهای خوبی ست . مثلاً در « غوکنامه » که در اقتفای لبیبی سروده و تمام قصیده به شرح‌حرکات شبانه و توالد و تناسل وزغهاست یک کار فنی جالب از نظر شعر کلاسیک فارسی ست . چه از نظر وزن 

 

بس کن از این مکابره  ای  غوکِ ژاژخا 

خامش گرت هزار عروسی ست ور عزا     


 و چه از نظرِ تعریف حالات و حرکاتِ زندگی ، فرضاً رنگ به رنگ شدن وزغها :

 

در خاک تیره ، تیره  و  در  خاک زرد ، زرد 

در جای سبزه ، سبز و به جای سیه ، سیاه 


این جرأت به طرف مضامین تازه رفتن اگر هم در دیگر همعصران او وجود دارد قدرت از معرکه بیرون جستنش در آنها نیست و اکثراً به صورت قصاید ذلیل و علیلی در می آید که دیده اید در وصفِ کشتی و هواپیما و تِرَن ، که به فیزیک و شیمی منظوم بیش از یک منظومهٔ ادبی شبیه است . نزدیکترین کسانی که با بهار در این راه شانه به شانه ساییده اند افسر و ادیب الممالک فراهانی هستند ولی هیچ کدام از اینها آن ضرب و جوهر شعرِ بهار را برای عرضهٔ موضوع تازه در زبان ادبی قدیم ندارند . 

     س ـ پس تصور می کنید به این دلیل است که بهار در تاریخ ادبیات ایران یک شاعرِ ماندنی ست ؟ 

     ج ـ این یکی از دلایل است در زمینهٔ شعر به خصوص قصیده یکی از دلایل ماندنی بودن بهار ذکاوت بی اندازهٔ او در تشخیص سرنوشت قصیده به عنوان یک قالب شعر است . بهار نسبت به تمام همعصرانش که هنوز گرفتار قصاید مطول « کامیه » و « بائیه » و استقبال و بدرقه از شاعران نسلهای پیش بودند این مزیت را داشت که دریافته بود این جامه برای روزگارِ ما کوتاه شد و با همهٔ بلندی ابیاتش نمی تواند پوشانندهٔ همه مقاصد این روزگار باشد . به این جهت او به یک اقدام متهورانه دست زد . یعنی با کنار هم قرار دادن عناصر شعری سازندهٔ قصیده از قبیل بُحورِ دشوار ، قوافی و ردیفهای نادر ، و دخل و تصرف ادیبانه در زحافات عروضی ، از یک طرف ، و عناصر متحرک و مورد بحث جامعه از طرف دیگر قصیده هایش را به صورت شرح احوال روزگار خود درآورد منتهی شرح احوالی که گاه جامعیت ابدی شدن هم در آنها بود . به عبارت دیگر بهار با این کارِ خود « تای تَمّت را به قول آخوندها و point final را به قول شما فرنگیها در کتاب قصیدهٔ فارسی گذاشت » و به اعتقادِ من کسی هم جز او نمی توانست این کار را بکند یعنی بیاید و آخرین تجربهٔ موفق را در یک قالب صد در صد سنتی که معروف به قالب تغزل و تشبیب و مدح و حکمت است انجام دهد و در این قالب با زبان ساخته و پرداختهٔ خود شاهکار هایی به وجود بیاورد که بیشک آخرین است ، مثلاً قصیدهٔ معروفِ آذربایجانِ او : 


جِرمِ خورشید چو از حوت به برج بره شد 

مجلسِ  چهاردهم   ملعبه  و  مسخره  شد  


یک کار استثنایی در عرضهٔ وقایع تاریخی ست با زبانی خاص که خاص بهار است و نه هیچ کس دیگر . شما تصور می کنید کار آسانی ست آوردن کلمه های نظیر «‌سوتک » ، « قلقلک » ، « پالان » در کنار کلمه هایی چون « مستغرق » ، « ماسکه » ، « ملعبه » ! یا قافیه کردن با « قرقره » ، « فرفره » ، « شبچره » با 

« قسوره » ، « قنطره » ، « مستعمره » کار هر آدم چند سطر شعر از بر کرده است ؟ برای الفت دادن این کلمات با هم آنهم در یک قصیده آدم باید « ادیب » باشد . وگرنه مثلاً شهریار هم سعی دارد که کلماتِ عامیانه را در غزل یا قصیده بکار بگیرد ، اما او همیشه ظرافت و زیبایی و تخیل شاعرانه اش قربانی این نداشتن احاطه و ریشه در زبان می شود . در این قصیده که من گفتم در یک جا و در دو بیت پشتِ سر هم بهار ، هنرِ الفت دادنِ موضوع با کلمات و طبیعی بیان کردنِ واقعه را نشان میدهد : 


کاروانی از ری همی به سوی مسکو رفت 

جملهٔ خاطره ها مستغرق این خاطره شد 

دستهٔ  دزدان  چون  دیدند  این معنی را  

هر یکی  بهر فراریدن  چون فرفره شدند 


یا ضرب المثل « گرو رفتن پالان عروسی خر است » را نمی توان به دستِ هر کس داد که در یک قصیده آنهم قصیدهٔ سیاسی مصرف کند . 


ارتجاع  آمد  و  از  آزادی  کینه کشید  

رفت پالان گرو ، ایّام به کامِ خره شد 


به این دلیل است که بهار در ادبیاتِ فارسی به عنوانِ آخرین قصیده سرا یا کسی که آخرین چراغ را معبد قصیده روشن کرد باقی خواهد ماند . 

       س ـ آیا علل دیگری هم برای ماندنی شدنِ او به نظرتان می رسد ؟ 

       ج ـ من فکر می کنم هرگاه شاعری بتواند از معاصر بودن یعنی زیستن روزمره در عصر خود و با قیل و قال زمانه و قضاوتهای آن جانِ سالم به در ببرد و گرفتارِ دو عارضه یعنی « شعر برای ذوق محدود یک روزگار سرودن » و « بلندپروازی و شعر برای مخلّد و جاویدان شدن ساختن » نشود ، به نقطهٔ شروع برای ماندن در تاریخ ادبیات دست پیدا کرده . 

       س ـ و همین ؟ ...

       ج ـ نه عرض کردم نقطهٔ شروع . این تازه بسته به این است که شعرِ این شاعر بیرون از حیاتِ 

« جسمانی » زمانهٔ خود که مثلاً existence temporelle  فرنگی آن است بتواند به حیاتِ 

« تاریخی » و سپس « ابدی » existence  historique  و existence eternelle دست یابد . 

      س ـ و بهار در کجای این طبقه بندی شما قرار دارد ؟ 

      ج ـ  بدونِ شک او از محدودهٔ حیات جسمانی و زمانهٔ بیرون آمده . 

      س ـ  ضابطهٔ شما برای این خروج چیست ؟ 

      ج ـ یک ضابطهٔ خیلی ساده و در عینِ حال پُر معنیٰ ... شاید گاهی هم خنده دار .

دکتر خانلری سکوت می کند روی یاددشتهای پراکنده ام من این ابیات را نوشته ام که حتماً او در آن حال خوانده است : 

نمیرم    از    این    پس    که    من      زنده ام 

که       تخم        سخن         را         پراکنده ام 

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت 

هنوز   آواز    می آید     به  معنی   از  گلستانم   

و با تأنی همیشگی ادامه می دهد : 

       ج ـ خنده دار از این جهت که وقتی شعر یا نثرِ شما وارد کتابهای درسی ساده شد ، اولین قدم را به طرفِ خروج از محدودهٔ حیات زمانهٔ خود برداشته اید . این که می گویم کتاب درسی منظورم این کتابهای اخیر نیست منظورم آموزش است به طورِ کلی . در مکتبهای ما « عمّ جزو » اولین کتاب درسی بود بعد یکمرتبه می آمدند سراغ « گلستان » که من البته با این که گلستانِ سعدی اساسِ آموزش فکری یک بچهٔ هفت ساله باشد موافق نیستم ، اما زبانِ گلستان آمده است در مکتب ، حافظ هم بعدش آمده . در موردِ بهار این را باید بگویم که او به اتفاق ایرج و پروینِ اعتصامی معدود شاعرانِ معاصرِ ما هستند که وارد کتاب درسی شده اند و نشان می دهد که چشم اندازهای شعری اینها قابل انتقال به نسل بلافصل و حتی نسلِ حاضر در زمان خود آنها بوده است . بهار نه تنها به این دلیل بلکه به دلیل این که توانسته است مضامین و مفاهیم زمان خود را به صورت موضوعات همیشگی و قابل فهم و لمس جهت نسلهای بعد در بیاورد ، جای ماندنی دارد . 

      س ـ اجازه بفرمایید بپرسم در این سالهای اخیر در کتابهای درسی که بعضی از آنها هم زیر نظرِ خود سرکار تهیه شده چرا اشعاری از این قبیل کمتر است ؟ 

     ج ـ سلیقهٔ مؤلفان کاملاً فرق دارد . کمی هم زمان عوض شد و زبان به تبع زمان از دشواریهای نسل پیش خالی شده ، لاجرم متون ساده تر و گاه تازه تر انتخاب شده است ولی برای خود من شعرهایی مثل : 


برو کار می کن مگو چیست کار 

که  سرمایهٔ  زندگانی  ست  کار

یا 

جدا  شد  یکی چشمه از کوهسار 

به ره گشت نا گه به سنگی دچار 


که در کتب قدیم بود هنوز به عنوان بهترین نمونه های زبان و و فکر قابل عرضه است . البته اینها که گفتم یعنی مدرسه ای شدن یک شاعر به مفهوم حیات تاریخی او و بین حیات تاریخی شاعر که چند نسل و حتی چندین نسل را در خود می گیرد با حیات ابدی او یعنی آنچه که شاعر را تا اوج همیشه ماندن می رساند فاصله بسیار زیاد است و در مورد مرحوم بهار این قسمت دوم را باید قرنها قضاوت کنند نه قرن ما نه قرنِ من . 

     س ـ من این کار را کرده ام از جمع ۳۳۴ قصیده ، سی و نه قصیده در بَحرِ رمل مثمن یا مسدس است حالا به کامل و ناقصش کاری نداریم . 

   در تمامِ مدت مصاحبه ای که با دکتر خانلری داشتم هیچ وقت سعی نکردم که به خاطر خوشایند او از شکل و نام وزنهای شعری که پس از رسالهٔ دکتری « تحقیق انتقادی در عروض فارسی » و بعد با تکمیل آن در کتاب وزن شعر فارسی وضع کرده بود استفاده کنم . گاهی که هوس شیطنتی داشتم از اصطلاحاتِ عروضی بعد از نام بحر هم مثل مخبون و مکــــفـــو ف و ... استفاده می کردم و آن وقت او هم از سرِ لجبازی یا تنبیهِ من و هم برای این که تنفسی در گفتگو پیدا شده باشد به تقطیع شعر از هر دو صورت « عروضی » و « مصوت و صامتی » به اتکا   کوتاهی و بلندی هجاها می پرداخت و با دقت و وسواس خاص خود ثابت می کرد که پای دوایر تقطیع عروضی در جاهایی که تکلیف هجا مبهم است لنگ می ماند . در آن روز او فقط این را از من گرفت و گفت : 

        ج ـ بله مثلاً ملاحظه کنید که این بحر رمل که تمام مثنوی در آن است و خیلی از قصاید عرفانی ، در نظر بهار آسانترین و نرمترین بحر است برای بیان مقاصدِ طولانی سیاسی . این جاست که من معتقدم او با هوشیاری تمام از بیکاره شدن بحرهای شعرِ فارسی برای مضامینِ کهنه شده آگاه بود و آنها را به خدمت موضوعات مخصوص روزگار خود گرفته است . یکی دو تا از این قصیده ها را با هم نگاه کنیم ببینیم . 

ورق زدیم و او انتخاب کرد . 


هر که را مهرِ وطن در دل نباشد کافر است

معنی  حبّ  الوطن ، فرمودهٔ  پیغمبر  است    


و تمام قصیده را نگاه کرد ، گفت : 

        ـ این قصیده در مدح اعلیحضرت فعلی ساخته شده ، اما اصلاً از نوع قصایدِ مدیحه نیست . در تمام قصیده بهار به اهمیت سلطنت توأم با عدالت و رعیت پروری اشاره کرده آنهم با مفاهیم روز و با تکیه بر بسیاری از اصول اخلاقی . « مثلاً ببینید آن مَثَلِ معروف عربی « الملک عقیم » را که به معاویه نسبت میدهند چقدر خوب به کار گرفته » 


 با جهانداری نسازد عقلهٔ خویش و تبار 

پادشاهی مادری نازای و نسلی ابتر است 

یا این یکی 

آنچه کوروش کرد و دارا و آنچه زرتشت مهین 

زنده  گشت  از  همت  فردوسیِ  سِحر  آفرین 


که برای هزارهٔ فردوسی ساخته و بحر رمل « به قولِ شما » را مثل آبِ روان به کار گرفته تا زندگی فردوسی را آنهم نه برای قصه پردازی بلکه برای نشان دادن اهمیت سخن ماندگار . 


آنچه گفت اندر اوستا زردهشت و آنچه کرد 

اردشیر    بابکان    تا    یزدگرد     با فرین  

زنده  کرد  آن جمله فردوسی به الفاظ دری 

اینت  کرداری  شگرف  و اینت گفتاری متین 


همین طور که دیوان را ورق می زد با شوخی کودکانه روی صفحه ای ایستاد . 

    ـ اشکال کار این است که خیلیها آمده اند و چند قصیدهٔ معروفِ بهار را چسبیده اند و او را فقط با همین قصیده ها معرفی می کنند . 

     س ـ مثل دماوند ... جغدِ جنگ ... سِر ادوارد گری ... ، تا بر ز بر ری است جولانم ...

     ج ـ بله که البته اینها قصیده های هستند که حقاً ماندنی هستند به دلیل اینکه استخوان و گوشت آنها از مفاهیم ازلی مورد احساس انسان ساخته شده و لاجرم تا مغز استخوان و تا اعماق روح آدم اثر می کند . من در مورد آنها حرفی ندارم ، اما برای بسیاری از قصیده های خوب بهار که ناشناس مانده اند متأسفم . مثلاً همین را نگاه کنید ، در این قصیده یکی از انتقادی ترین و جذاب ترین گلایه ها را می توان یافت . به نظر من این یکی از شاهکارهای « شکوائیاتِ » فارسی ست . بگذارید امروز این قصیده را با هم بخوانیم ، از هر کار دیگری بهتر است . 

و با آن تأنی و حوصلهٔ مخصوص خودش تمام قصیدهٔ هفتاد و چهار بیتی بهار را خواند با این مطلع و چند بیتی که من به یاد تأکیدهای او بر آنها دوباره نقل می کنم : 

یاد   باد  آن  عهد  کِم  بندی  به  پای  اندر نبود 

جز می اندر دست و غیر از عشقم اندر سر نبود 

استخوانم    خرد    شد     در    آرزوی   معدلت 

کاشکی    ز    اول   همای   آرزو   را   پر   نبود 

در   امید   نوگل  اصلاح  ،  صوتم  پست  گشت 

کاش    هرگز    بلبل    را    امید    خنجر    نبود 

لفظ   دلبر   راندم   اما  خلق  را  دل  بر  نتافت 

شعر   نیکو   گفتم   اما   قوم   را   مَشعَر  نبود 

در   محافل   پا   نهادم  غیر   گرگ  و  گوسپند 

در   مجامع  سر  زدم  جز  اسب  و  استر  نبود 

دسته دسته  گوسپندان  دیدم  و سردسته گرگ

گرگ  خونشان خورده  مسکین گله را باور نبود  

افعیانی  آدمی   وش   ،   مردمی  افعی  پرست 

وه  که  اندر  دستِ  من  گُرزی  گران  پیکر نبود 

زهر   اغفال    است   در    دندان   مارانِ    ریا 

چون   گزد   گویند   جز   بوسیدنی  دیگر  نبود 

هر  که  رخ  برتافت  از  این  بوسه های زهر دار 

نامش  غیر  از  خائن و وصفش به جز کافر نبود 


      دکتر خانلری اصرار داشت که قصاید بهار ـ حتی مدایح معمولی او ـ اولاً همواره با پند و حکمت همراه است و ثانیاً زبان تألیف آن از زبانِ پیشینیان جداست و در خیلی از موارد درخشانتر است . و وقتی من از او پرسیدم با تجربه و آگاهیهای او شعر بهار برای چه گروهی و چه طبقه از مخاطبان پیام باقی می ماند ، با آن شوخی خاص خود گفت : 

     ـ برای نسل محترمی که در مدرسه های امروز به سرعت برای دریافت مدارک تحصیلی جهتِ استفاده از مزایای قانونی تربیت می شوند و زیر سایهٔ معلوماتِ روزنامه ای و رادیو تلویزیونی جز   فضلا در می آیند شعر بهار باقی نخواهد ماند یعنی نخواهند خواند و نخواهند فهمید که باقی بماند . اما برای کسانی که مثلِ خود او مُلاباشند و زبانِ فارسی را سند افتخار و جهانگشایی فرهنگی ایران بدانند ، می ماند ، خوب هم 

می ماند و هر چه جلوتر برود و غبار کینه ها و قضاوتهای همعصرانش فرو بنشیند شفافتر و روشنتر خواهد شد . 

   آن روز که این بخش صحبت ما پا گرفت تازه به هم رسیده بودیم . دکتر با لباسِ راحت و دم پایی مقابل من نشسته بود  ، از روزهای خوب بود ، در باغچه های مقصود بک همان جا که اسمش را « کوی دوست » گذاشته بود ، بودیم . خیلی دلم می خواست قضاوتِ او را دربارهٔ زندگی سیاسی بهار ، فراز و نشیبهای آن و تغییر جهتهایش را بدانم . 

    ـ بر خلافِ خیلیها که سعی می کنند یا زندگی سیاسی بهار را از زندگی ادبی اش جدا کنند و یا او را به تلوّنِ سیاسی متهم کنند ، من یک اعتقاد کاملاً متفاوت دارم ، بهار از زمرهٔ ادبا و متفکرانی ست که قدرت و قابلیت ادبی خود را در حریم خیالی « ادب محض » منحصر و محصور نمی کند . مثل خیلی از ادبا ، شعرا ، و نویسندگان که جرأت مبارزهٔ میدانی ندارند و لاجرم پشت سنگر تحقیق و علم مطلق قایم می شوند رو پنهان نمی کند . همعصران مشابه بهار که او را در کار سیاسی تأیید نمی کردند و بر هدر رفتنِ قریحهٔ ادبی او افسوس می خوردند و دست بر دست می سایند کم نبودند و اکنون هم کم نیستند . بخاطرم هست که آقای قزوینی سردستهٔ همین آدمها بود که کراراً از این که بهار به سیاست آلوده است با آن لفظ و کلام مخصوص خود اظهارِ تأسف می کرد . اما من فکر می کنم در تاریخ ایران ، ما بسیار داشته ایم دبیران و صاحب سخنانی که فکر می کرده اند بجای گوشه نشینی و پای در دامن قناعت کشیدن اگر واردِ میدان عمل دولت بشوند و مؤثر واقع شوند خدمتشان مؤثرتر و مأجورتر است . دو خواجهٔ بزرگ نظام الدین و نصیرالدین که هر دو چون بهار ، طوسی هستند مثال خوبی ست . بعلاوه به نظرِ من بهار در کنار هنر شاعری جنساً و طبعاً روزنامه نویس و اهل قلم زدن روزانه و لاجرم درآمیختن با سیاست بود . تعداد مقلاتِ سیاسی او که نمی دانم  کسی آنها را جمع و جور کرده یا نه ، کم نیست . وقتی ادیبی در حد بهار سیاسی شد لاجرم تعادل احساساتش به هم می خورد و ناگزیر است که با حرکاتِ سیاسی روز همراه شود . من خیلی دلم می خواهد در میان همکاران صنفی شما یعنی کسانی که خود را روزنامه نگار می دانند کس یا کسانی پیدا شود که تأثیر فن روزنامه نگاری را در ادبای معاصرِ ما موردِ مطالعه قرار بدهند . اگر این کار بادقت علمی انجام بشود و مقالاتِ غیر ادبی این اشخاص گردآوری و مطالعه گردد بدون شک یک فصل جالب برای ادبیات امروز ایران خواهد و بهار در این مطالعه جای والایی دارد . چون من از خود شنیده ام که بارها می گفت روانی قلم و سرعت انتقال معانی را به زبانی ساده مرهون ایامی ست که روزنامه های مخفی و آشکار دوران مشروطه را منتشر می کرده و مقاله های آنها را می نوشته است . 

      س ـ با این همه دربارهٔ تغییر جهتها و چرخشهای سیاسی او چه می گویید ؟ 

     ج ـ شما چرا اصرار دارید به پیروی از مدُ روز ، اشخاص را آن هم کسانی در وسعتِ بهار بیاورید و در سطح شاعرانی که پایبند مسائل روز هستند و بلندگوی جبهه های سیاسی ؟ اولاً ساختمان ذهن بهار ساختمان ذهنی همهٔ شعرای قبل از مشروطه و کسانی ست که در شعر قدیم تتبع می کرده اند . این جز مشخصات شاعر بود که اگر پادشاهی در می گذشته در تسلیت او و تهنیت بعدی قصاید غرّا می سروده اند . آن قصیدهٔ معروف : 


گر   چراغی   ز   پیش   ما   برداشت 

باز    شمعی    به   جای   او    بنهاد    


یادتان هست ؟ از آن قصیده تا بهار هزار سال شعر به این منوال بوده است ، به علاوه بهار آیینه های عبرتی از تندروی مانند عشقی و فرخی جلو روی خود داشته و این اصطلاح مسخرهٔ فرانسوی را که این روزها شماها خیلی به کار می برید یعنی engagement که چی ترجمه فرمودید ؟ 

      س ـ تعهد ...

      ج ـ بله ... تعهد ... مثل التزامی که آدم در کمیسری به افسر کشیک می دهد که دیگر بدمستی نکند ... بله این به قول شماها تعهد را او در انجام دادن تمام و کمال کاری که با یک شعور نبوّت به آن اعتقاد داشت می دید . 

          هرگز از یادم نمی رود یکی از چند موردِ نادری بود که دکتر خانلری حالت خطابه خوانی به خود گرفت و ادامه داد :  

     ـ  از قول من بنویسید و دوتا خط هم زیرش بکشید که وطن پرست بهار و تعهد باصطلاح سیاسی او در شعرش متجلی بود او همانطور که عرض کردم آخرین ادیب میهن پرست ایران بود که قصد نداشت وطنش را وسیلهٔ ارتزاق قرار بدهد ، به زبان فارسی ، تاریخ ایران ، مردم ایران عشق می ورزید . چندی پیش به یکی از این آقایان که آمده بود دفتر سخن و داشت از کمونیست بودن بهار و قصیدهٔ « جغد جنگ » حرف می زد ، پریدم به او گفتم « بهار این قصیده را نه به خاطر خوشامدِ آقایان لنکرانی ها گفت و نه برای این جایزهٔ استالین را ببرد . » قصیدهٔ جغد جنگ نقطهٔ طلایی شعر بهار است در معنای روح شاعرانهٔ او یعنی کسی از که از جنگ ، کشتار و سلاح جنگی نفرت دارد و می خواهد به کمک کلمات خود این نفرت را به همه منتقل کند و  به قول خود مدیح صلح بگوید . 

بهار در سرودن این قصیده ممکن است تحت تأثیر حوادث جنگ کره قرار گرفته باشد ولی یقیناً این حالت فقط روشن کنندهٔ چراغ سرودن آن قصیده بوده است . به آن آقا عیناً همین حرفها را زدم . و اصلاً خوشش نیامد لابد راپرتی هم داده . 

      بعد از این صحبت بود که دکتر خانلری بطور گلایه آمیزی به من گفت : 

    ـ قرارمان بود که از خاطرات ادبی حرف بزنیم و ارزشهای ادبی نه کار سیاسی . ولی خوب عیبی ندارد در مورد بهار یکی باید این حرفها را می زد . شاید بد نباشد که برای حسن ختام این قسمت ، به قول ادبا یک خاطرهٔ جالب را برایتان نقل کنم . در نخستین کنگرهٔ نویسندگان ایران که در خانهٔ « وُکس » بهمت انجمن فرهنگی ایران و شوروی تشکیل شد . کنگره در دورهٔ دومِ نخست وزیری قوام السلطنه بعد از شهریور ۲۰ و در جریان داد و ستدهای قضیهٔ آدربایجان بود و قدرت کامل حزب توده و صف بندی به قول شما امروزیها کهنه و نو در مقبل هم . بهار وزیر فرهنگ بود و در روز افتتاحِ کنگره صحبت بسیار کوتاه اما جالبی کرد . در کنگره دو سخنرانی سر و صدای زیادی راه انداخت یکی من که دربارهٔ نثر معاصر فارسی صحبت کردم ، و دیگری احسان طبری که در حقیقت بعنوانِ نقد بر صحبتِ من ، مسألهٔ نقد ادبی را مطرح ساخت . خانم دکتر فاطمهٔ سیاح هم که یک زن نمونه در شناختِ مسائل ادبی و یک سخنور برجسته بود حرفهایی داشت و گفت . در فاصلهٔ صحبتها ، در وقت صرفِ چای ، طبری که در حقیقت بیان کنندهٔ اعتقاداتِ ادبی حزب توده و طراح راه ادبیات به حساب می آمد ناگهان به چنگِ خانم سیاح افتاد . مرحوم بهار ایستاده بود و گروه متعددی دورش بودند . خانم سیاح به طبری که می خواست یک تأدییه از بهار در موردِ حرفهایش بگیرد ، پرید ، خیلی هم سخت و اشاره کرد که تمام موضوع صحبتِ طبری و مفاهیم آن ، چکیدهٔ تزهای اخیر شوروی ست در مورد ادبیات و این که چطور باید ادبیات را هدایت کرد . من دقایق این صحبت را به یاد ندارم ، فقط به خاطرم هست که طبری کم کم کوتاه آمد و خاموش شد و خانم سیاح هم که با وجود گرفتاری خاص و عصبیتِ شدید بلند بلند حرف می زد و تقریباً‌می خواست بگوید که این سر و صداها هدایت شده است ، او را ول نمی کرد . طبری بسیار مؤدب و سنجیده بود اما در مقابل استدلالهای خانم سیاح و نام مآخذی که او پشت سرِ هم به روسی ذکر می کرد کاملاً عاجز مانده بود . وضعیتِ بسیار سختی پیش آمده بود . بهار ، هم رئیس کنگره بود ، هم وزیر فرهنگ و هم دوست قوام السلطنه و هم مهمان انجمن فرهنگی ایران و شوروی . بالاخره خوب یادم است که وقتی خانم سیاح به او گفت :   

      «جناب آقای ملک الشعرا ، آخر شما هم یک چیزی بگویید همینطوری که نمی شود این آقایان ادبیات فارسی را خراب کنند . »  

      بهار به عصایش تکیه داده و گفت : 

     خانم ، اگر قرار بود ادبیات فارسی با کنگره ای که من رئیس آن هستم و آقایان مدعوینش ، خراب یا آباد شود ما حالا مستعمرهٔ روس بودیم یا تحت الحمایهٔ انگلیس . دلواپس نباشید این آقای جوان ( طبری )  هم وقتی به سن ما رسیدند آرامتر و پخته تر دربارهٔ لزوم تجدد ادبی سخنرانی خواهند کرد . 

       در روزی که صحبت از لفظ بهار در شعر به میان آمد . دکتر خانلری نکته ای را گوشزد ساخت که از هر جهت تازگی داشت . او ضمن صحبت از ارزشهای لغات در شعرِ بهار ناگهان به مسألهٔ واژگانِ عامیانه پرداخت و گفت : 

      ـ تازگیها مُد شده که غالب نویسنده های ما خیال می کنند هر چه بیشتر کلمات عامیانه و کوچه بازاری در داستانهای خود بیاورند داستان به زندگی مردم عادی نزدیکتر می شود . این است که اخیراً من گاهی 

می بینم بعضی از اینها مثل این که نشسته اند و یک دیکسیونرِ « آرگو » باز کرده اند و خود را موظف 

ساخته اند که از روی آن رونویس کنند . داستانهایی می نویسند که در آن همهٔ قهرمانهایشان استاد 

ضرب المثلهای عامیانه و کلماتِ مهجور طبقهٔ عوام اند . واردِ این بحث نمی خواهم بشوم که ریشه در کجاست . این را می گذارم وقتی دربارهٔ چوبک صحبت کردیم ، مفصلاً بحث می کنم . اما در موردِ این که بهار در مقابل این دسته از کلمات چه وضعی داشته باید برایتان بگویم که مسألهٔ تجدد و نوآوری در شعر یک فکرِ خیلی قدیم است که همزمان با ورود شعرِ اروپایی و ترجمه های آن و بطورِ کلی ادبیات داستانی به ذهن شاعران و نویسندگان ایران راه یافته است . شما در آثارِ تمام شعرای صدرِ مشروطه این تمایل به نوکردن سخن و بیان مفاهیم تازه را می بینید منتهی این تمایل همیشه به سدّ سنگینِ سنّت شعر چه از لحاظ وزن و چه از لحاظ قالب برخورد کرده است . راهیابیهای که شده راهیابیهای صمیمانه ، اما سردرگمی بیش نبوده که مثلاً می توانم از این موارد نام ببرم : 

       سعی در زنده کردن قالبهای غیر مستعمل در سنوات نزدیک به این شاعران مثل مسمط و مستزاد . 

       سعی در ابداع قالبهایی که اوزان عروضی دارد ولی بشکلِ اشعارِ اروپایی ست مثل چهارپاره ها و  ترکیب بندهای فرضاً « مرغ سحر » دهخدا و امثال آنها . 

      سعی در وارد کردن کلمه های اروپایی و لغاتِ فرنگی که به فراوانی در ایرج و حتی ادیب الممالک . 

      سعی در بکار بردن مصطلحاتِ عام همان طور که اخیراً گفتم در نثر مرسوم شده . 

بهار در یک مثنوی مستزاد که در جوان صاق سرمد گفته و شاعران دوران خود را ارزشیابی کرده ، سعی کرده است که بگوید نو کنندهٔ شعر فارسی اوست . در این شعر بهار به همه ایرادهایی گرفته که درست است اما کامل نیست و بالاتر از همه این که خود او هم این ایرادها را دارد و خیال می کند که فارغ از آن است . نیما که من اشکالات فراوانش را برای شما گفتم بدون شک این مزیت را بر همه دارد که درآغازِ شاعری تخیل تازهٔ شاعرانه را که اساس نوآوری و تجدد در شعر است در کارش ارائه داده اما چون صحبتِ بهار را داریم میکنیم باید به یک قسمت دیگر از کار استادانهِ او اشاره کنم و آن کاربرد واژه ها و ضرب المثمهای عامیانه در قالب شعر محکمِ کلاسیک ، بدون آن که از قدرت بیان و فصاحت شعر کاسته شود .

      س ـ تفاوت او با ایرج در کجاست ؟ 

     ج ـ در این که ایرج متأسفانه شاعرِ متفنن است و بقول خود بهار در هما مثنوی مستزاد ، کم کار ، و بعلاوه واقعاً آن عمق ادبی بهار را ندارد . ایرج یک چشمهٔ صاف و بدون پست و بلند است که کف آن را  

می توان دید و بهار مثل یک رودخانهٔ پرخروش که باید بلد بود در کدام گدارش چه چیز نهفته است و پایابهایش کجاست .

      س ـ مثالی خدمتتان هست ؟ 

      ج ـ فراوان . قصیدهٔ معروفِ ایرج را بیاد بیاورید که دربارهٔ دوستی خود با پسری که خری دارد حرف می زند و حیله های آشنایی را شرح می دهد . وزن قصیده و کلماتِ آن یک وزن سنگین است تا آنجا که یکمرتبه تمام قدرتِ شاعر می ریزد به نقلِ محاوراتِ روزانهٔ لوطیها و ضرب المثلهای عامیانه 


گر چه در پنج زبان افصح ناسم خوانند 

به   علی   من   کَرِتَم  شیوهٔ  گفتار  کنم            

نشده پشت لبش سبز بدان جفت  سبیل 

گویم  و  در  قسم کذبِ خود اصرار کنم

آبرو   را   بگذارم   سر   این   پارهٔ  دل

بهرِ   لختی   جگرک  سفره  قلمکار  کنم   


ایرج در این کار استاد است اما خصوصی بودنِ شعر او و این که درد عام را کمتر در نظر داشته ، در مقابل بهار که حتی در قطعه های خصوصی اش یک نظرگاه انتقادی تند دارد ، کم رونق تر می نماید . مثلاً در قصیده ای که بهار در انتقاد از تقلب و کلاه برداری حاج ملک التجار تهران گفته ، شما ضرب المثلها و مصطلحات عامیانه را به این صورت جالب می بینید و همه در یک قصیدهٔ بیست و دو سه بیتی 

خر کردن : 

چون عموم  خلق  را  کردیم  خر بی دردسر 

خود عمومی شرکتی در ملک عنوان ساختیم 

پیزر در پالان کسی کردن : 

چون که خر بازار بود آن عهد ، در پالان شاه

کرده  پیزرها  و   بهر  خویش  پالان  ساختیم 

لایق ریش : 

لایق  ریش   سفید   ما    کز    این    نامردمی 

ملک  خود  را  ریشخندِ  خلق  دوران  ساختیم 

دستی پول به کسی دادن :

مبلغی  دستی  به  ما  باید  دهد  صاحب  سند 

زآن که ما موضوع شرکت را دگرسان ساختیم 

لرزیدن مثل خایهٔ حلاج : 

...   شرکت   گشت  از  ...  تقلب  چاک  و  ما 

خویش  را  چون  خایهٔ  حلاج  لرزان  ساختیم 

خشتک بیرون آوردن ، برای فاطی تنبان ساختن : 

خشتکِ  ما  را   اگر   گیتی  برون  آرد  رواست 

زآن  که  الحق  بهر  فاطی  خوب تنبان ساختیم 

       این کارِ بهار در مثنویها و قطعاتش درخشانتر و بیشتر است ، اما علت این که بهار این طور ضرب المثلها و لغاتِ عامیانه را خوب به کار می برده این است که در زندگی شخصی و خصوصی اش خیلی با زبانِ محاوره نزدیک بوده است و مقاله نویسی برای روزنامه هم او را وادار می کرده که از این لغات کمک بگیرد . اصولاً بهار مثلِ دهخدا ، مثل ایرج از دسته ادبایی است که اهمیت خاص برای زبان محاوره و مردم قائل هستند خوب به خاطر ندارم ولی می دانم که در یکی از مجله ها شاید « دانشکده » و شاید هم مجلهٔ دیگری بهار مفصلاً دربارهٔ اهمیتِ زبان مردم و لهجه های محلی حرف زده و آن مقالهٔ او که الان در اختیارم نیست نشان دهندهٔ وسعت اطلاعاتِ بهار در مصطلحات عامیانه است . در سالهایی که من خودم برای رسالهٔ خودم پیش او می رفتم ، در ضمن صحبت گاه مثالی را مصرف میکرد که فقط از مردم عادی می توان شنید و جالب این که او بر خلافِ مثلاَ آقای فروزانفر یا بهمنیار اصلِ این ضرب المثل را بکار میبرد و به آن صورت ادبی نمی داد . مثلاً یک بار که صحبت میکردیم دربارهٔ وزن شعر در نزد شعرای دورهٔ صفوی که چرا اکثرِ وزنها قدرت کافی ندارند و حتی گاهی در تقطیع یک یا دو مصوت کوتاه نسبت به مصرعهای قبل کم می آورند ، بهار با سادگی گفت : « آقا ، اینها از داریه زنی فقط پلو روی داریه ریختن را بلد بوده اند . »‌ و اصرار می کنم که کملهٔ دایره و دایره زن را در صورت عامیانه « داریه » مصرف کرد . 

    متأسفانه بعضی از اشعارِ بهار را همه نمی شناسند و مخصوصاً مثنویهای او قطعاتِ او را ، در مثنویها ، بهار چون دستش باز بوده کاربرد کلمات عامیانه اش خیلی قویتر است ، مثلاً یک مثنوی دارد که حکایتِ یک شبِ جوانی ست و از زنی به نام محترم یاد می کند که من فکر می کنم « محترم قزوینی » زنِ نام آورِ تهران آن روز است ، و این مثنوی در قیاس با کارهای ایرج چیزی کم ندارد ، چند بیتی را من به یاد دارم که دربارهٔ طرزِ‌ تکلم و منش این زن در خلوت است : 


کـــلـــماتش ز قنـــد شـــیرنتـــــر          

دو لــــب از بــــرگ لاله رنگین تــر 

هم نمــــک بود و هم  طبـــرزد بـود 

شور    و    شیرین   که  دل  نمی زد 

لوده  و  رنــد و دلــــکش و دلــــبند 

مَشتی  و  شوخ و شوخ چشم و لوند 

داشــت زنـــجــیر کی ز  زرّ  عیـــار

به مــــچ دســـت راست  شــاهدوار

یعنی این دست بوسه گاه کسی ست 

که  به دستش از این متاع بسی ست 

کــــیـــفی آویــــخته  ز دستِ دگـر

بــــر لــب کـــیـــف او زهی  از  زر 

یــعنی  آن  را  کِیف  خواهد  و حال 

کــــیــــف بــایــد ز نـــقد مالامال 

مـــحترم  بــود  و  مــحترم  نامش 

داشـــتــم احــــتــرام و  اکــرامش  


و من یقین دارم که این طور شعرهای صمیمانه در نزد بهار بسیار بوده که یا از بین رفته و یا چاپ نشده و شاید بعدها خود او هم راضی نبوده اینها چاپ شود .

       س ـ اتفاقاً من می خواستم از شما یک مسأله ای را بپرسم . در این سه هفته که من با دیوان بهار مشغولم می بینم خیلی از اشعارِ او واقعاً در حد شاعری مثل او نیست و احتمالاً تفننی بوده  ضرورتی برای ماندنش در کتابها بطورِ ثبت شده نیست . شما چه فکر می کنید ؟ 

      ج ـ بنده درست عکسِ شما فکر می کنم . من فکر می کنم اگر قرار است یک شاعر یا نویسنده بماند و موردِ قضاوت قرار بگیرد باید هر چه از او مانده چاپ بشود حتی یک کارتِ تشکر یا یک نامهٔ معمولی اداری . فرنگیها اخیراً این کار را به حد افرط می کنند و حتی نامه های خصوصی شعرا و نویسندگانشان را  

درمی آورند و منتشر می کنند . انتخاب و گلچین کردن آثار یک نویسنده یا یک شاعر همان چیزی است که شما روزنامه نگاران با آن مبارزه می کنید ، سانسور . نه ، من فکر می کنم خاندان بهار  که دو جلد دیوان او را چاپ کرده و در آن دست نبرده اند خیلی کارِ درستی انجام داده اند ، فقط من مطمئنم که شعرهایی از بهار هست که یا به مناسبتی در این دو جلد چاپ نشده یا اصلاً به دستِ آنها نرسیده . مثلاً من از خود او یک قطعهٔ خیلی زیبا شنیده ام که دربارهٔ پاکدامنی که گفتگوی یک زن بدکاره است و یک زن به ظاهر عفیف ، و بهار با چیره دستی عفاف و پاکدامنی را تعریف کرده آنهم با مصطلحاتِ زنان هرجایی . چندین قطعهٔ سیاسی درجهٔ اول هم از او همه شنیده اید که در دیوان نیست . و این اسباب تأسف است و همان طور که گفتم حتی اگر اخوانیات بهار هم بدست بیاید باید چاپ کرد و منتشر نمود . بهار در مثنویهای خود و قطعه هایش نقاش زبردست و پند دهندهٔ بزرگی ست که ما مشابهٔ او را از بعد از بوستان سعدی و قطعه های ابن یمین نداریم و همان طور که قبلاً گفتم این آثار بهار است که ماندن او را در نسل معاصر و نسل بلافصل تثبیت کرده است . 

      س ـ  آیا ضعفی هم از نظر خُلق شعری برای بهار می شناسید ؟ 

      ج ـ منظورتان را درست نمی فهمم . 

      س ـ منظورم این است که آیا بهار با همهٔ بلندی و ارتفاع شعر در مواردی نسبت به همعصرانش خود تنگ نظری یا حسادتی داشته ؟ 

     ج ـ بله آدمیزاد همیشه ضعفهایی دارد . اتفاقاً بهار به دلیل این که شاید روحاً فکر می کرده که پادشاه شاعران است اگر قطعه یا شعری از شاعران دیگر گل می کرده ، دانسته یا ندانسته به جنگ او می رفته و انصافاً در این مواقع همیشه بازنده بوده . مثلاً قضیهٔ‌«دزد و خر » را که ایرج ساخته ، او هم ساخته با هم  مقایسه کنید . از ایرج : 


 دو  نفر  دزد  خـــــری دزدیدند      

سر    تقسیم    به   هم  جنگیدند 

آن دو بودند چو گرمِ زد و  خورد 

دزد  سوم  خرشان  را  زد و برد 

 از بهار : 

شنیدم    که   دو  دزد  خنجر گذار 

خری     را    ربودند   در   رهگذار 

یکی  گفت  بفروشم   او  را به  زر 

نگهـــدارمش   گفت    دزد    دگر 

در این ماجرا  گفتگو شد   درشت 

به دشنام پیوست و آخر به مشت 

حریفان   ما  مشت  بر  هم  زنان 

که  دزد  دگر  تافت  خر  را عنان 


بهار چندین شاعر دیگر را به همین طریق به دلیل شهرت قطعه هایشان رویارویی کرده ، ولی نه موفق ، مثلاً قطعهٔ « مرغ سحر » دهخدا را با مسمط ترکینی « ای گلبن زرد نیم مرده » جواب داده یا در شعر « ای سعادت » که سعی کرده است در وزن و شکل شعر « ای شب » نیما و صورت ساختمانی « افسانه » در حقیقت یک نوع هماورد طلبی با او بدون اشارهٔ مستقیم بکند . چون این زمانی است که شعر نیما تازه میان جوانها جا باز کرده و ملک به آن فکر می کند . خوب این هم انتقادی که می خواستید من از ملک و شعرش بکنم . دیگر چیزی دربارهٔ او به نظرتان می رسد ؟ 

       س ـ بله ما هنوز دربارهٔ کارهای ادبی و تحقیقاتش حرفی نزده ایم .

       ج ـ این را بگذارید در یک فرصت دیگر چون اگر وقتی بود من دلم می خواهد راجع به روش تحقیق علمی در ایران حرف بزنم ، یعنی آدمهایی را که آمده اند و کاری کرده اند بیطرفانه کارهایشان را ارزیابی کنم جای این قسمت از حرفهای ما در موردِ بهار می ماند برای آن قسمت از « خاطرات ادبی » . چون بهار در کار تحقیق و مطالعه فقط یک شروع کنندهٔ ذوقی است و فرضاً با قزوینی که یک محقق به طرز اروپایی ست فرق دارد همین طور با عباس اقبال . از جهت استنباط و استدراک هم باز « شاعر محقق » است و با امثال همایی و فروزانفر که شکافندهٔ مسائل ادبی از جهت تحقیق هستند فرق کلی دارد . مثلاً بهترین کار او که 

« سبک شناسی » ست به اعتراف خود او فقط یک پیش نویس است که دارای خطوط راهنمایی ست و باید از این جهت مورد احترام قرار بگیرد و بس . 


برگرفته از مجلهٔ ایرنشناسی ، « یادنامه استاد پرویز ناتل خانلری » ، سال سوم ، شماره ۲ ، زمستان ۱۳۷۰